رها
از اولين دوستپسرم، چيز دلپذير زيادی در ذهنم نمانده. آنچه هنوز بعد از 5 سال پررنگ است: نگاه اطمينانبخش عاشقانه آرامش در سياهی يک شب تابستانی است. نگاهی که تا صبح غرقش بودم. اين آخرين باری نبود که مجذوب نگاههای اطمينانبخش میشدم. اطمينان به پايداری رابطه، به ماندگاری احساسات. و بعد با تمام شدن رابطهها، هر بار شکستنهای عجيب.
تجربهام میگويد اين اطمينانها ربطی به عشقورزی و رابطه خوب ندارد. میشود عاشق بود، عميقترين رابطهها را تجربه کرد و به پايش و ماندگاری رابطه فکر نکرد. تجربهام میگويد بايد رها، رها، رها بود.
۲ نظر:
چرا اينگونه فكر مي كني كه بايد رها بود
ياد اين شعر مي افتم كه از آنروز كه دربند توام آزادم...
چیزی که جال است اینه که در تمام این رابطه ها به دنبال یک پایداری و همزمان تنوع هستی و اون منیفست نسبتا طولانیت در باب تعهد اصلا متقاعد ککنده نبود ولی خوشحالم که برای خودت قانع ککننده است و به عنوان پرچمت اونو بالا نگه داشته ای
ارسال یک نظر