۱۳۸۵ مرداد ۱۳, جمعه

بخشندگی

لذت بخشندگی آن‌قدر زياد هست که فکر می‌کنم آدم‌هايی که نمی‌بخشند، زندگی نمی‌کنند. برايم اين‌جا بخشندگی يعنی از چيزی، کيفيتی، احساسی، توانايی و شايد مهارتی که داری کسی را سيراب کنی و لذت‌بردن‌اش را ببينی. آن‌قدر که زندگی را به سبک خودم تجربه کرده‌ام، بسيار ديده‌ام که زنان از اين لذت بهره‌مندند و بسيار ديده‌ام مردانی که چيزی از اين لذت نمی‌دانند.

از زنانی حرف نمی‌زنم که "اُوِر دُز" کرده‌اند از بس بخشيده‌اند و از مردانی نمی‌گويم که بخشندگی را جزئی از وظايف ناهم‌جنسان‌شان می‌دانند. از آدم‌های امروزی حرف می‌زنم که اطرافم هستند.

می‌فهمم که وقتی زنی، صبح در نقش مادر فداکار از خواب بيدار می‌شود و شب در نقش "تَن"ای فداکار به بستر می‌رود، يک‌سره در کار بخشيدن است (و ممکن است حتی اين را نداند) و هيچ لذتی از بخشندگی‌اش نمی‌برد. و می‌فهمم که وقتی مردی، صبح در نقش نان‌آور خانواده برمی‌خيزد و شب در نقش رئيس خانه به بستر می‌رود و مثل کارفرما از هم‌بسترش چيزهايی می‌خواهد بی‌آن‌که بداند يا به اين موضوع فکر کند که چه می‌تواند به او ببخشد، تجربه‌ای از بخشندگی ندارد.

از کليشه‌های جنسيتی و از نقش‌های غالب بر زندگی روزمره‌مان (روزمره متعارف) حرف نمی‌زنم که فرصت نمی‌دهد نفسی تازه کنيم و برده‌وار گرفتاريم. و حواسم هست که اين کليشه‌های جنسيتی، اغلب روابطی مردسالار و غيردموکراتيک می‌سازند: از روابط کاری و خشک گرفته تا روابط عاطفی و جنسی.

با گذر از اين‌ها می‌خواهم از لذت بخشندگی بگويم و اين‌که از جمله کسانی هستم که خوشبختانه رابطه مبتنی بر بخشندگی را تجربه کرده‌ام. رابطه‌ای که سيراب می‌کنی و سيراب می‌شوی؛ و لذت دو چندان می‌بری: هم از سيراب کردنِ ديگری و هم از سيراب‌شدگی خود. و طبيعی است که در اين نقش دوگانه گاه، کاملاً خوب نبوده‌ام. به نظرم اهميت ماجرا بيشتر در اين است که آدم‌های يک رابطه از اين موضوع، يعنی لذت بخشندگی، آگاه باشند.

هیچ نظری موجود نیست: