میخواهدم/ نمیخواهمش
دشواریِ ماجرا در اين است که رابطه، چنان که هست، برايم دلپذير است و چنان که –حدس میزنم- او میخواهد باشد، چشماندازِ جالبی برايم ندارد. و حالا –اينطور که نشان میدهد- میخواهد رابطهای که دوستش دارم، عوض شود: نوعی رابطهی نزديک، شايد دوستدختر/دوستپسر.
دوست ندارم اين حرفها را از سرِ سوءتفاهم بزنم. و اين يعنی حتماً با او گفتوگو خواهم کرد. اما حدسم را هم نمیتوانم کمارزش بدانم: سابقهای بوده و بيان مقصودی و گذشتهای. موقعيت خوبی نيست. دوستش ندارم (موقعيت را) و دلم میخواهد برگردد به زمانی که او چيزی از اين جنس در ذهنش نمیگذشت يا وانمود میکرد نمیگذرد.
دارم بلندبلند فکر میکنم درباره موضوعی که برايم کمی پيچيده است و مهم. و همچنان تأملاتم ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر