من
پيادهرویِ تنهايیِ طولانی در خيابانی آشنا. و خوشحال بودن. و يادآوری لحظههای خوب. و پُر شدن از تو. و خالی شدن از دلتنگی. و لذت بردن از همهچيز.
با فکر کردن به رابطهمان، کودک میشوم. میتوانستم تمام راه را لیلی کنم بی هراس از نگاههای آدمبزرگها. تمام راه را. بیاغراق. دوست دارم حضوری، حسٌ اين لحظهام را برايت گزارش کنم. وقتی سرم را گذاشتهام روی بالش مخصوص: جايی ميان کتف و سينهات.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر