۱۳۸۵ مرداد ۱۱, چهارشنبه

رنجِ بوسيدن/نبوسيدن

آقای ميان‌سالی از فاميل‌مان آهنگ‌ساز است. مردی ملايم و دوست‌داشتنی است و با اين‌که شايد سالی يک‌بار ببينمش، احساس راحتی خاصی به او دارم. چند سال پيش که آمده بودند به خانه‌مان، هنگام خوشامدگويی، همسر و دخترش را بوسيدم و کاملاً ناخودآگاه صورتم را جلو بردم تا او را هم ببوسم. و بوسيدم. هرچند بلافاصله متوجه شدم که کاری غيرعرفی انجام دادم. کمی خجل شدم. اما راستش احساس بدی نداشتم. آزاردهنده، احساس بدی بود که در فضا موج می‌زد. کار بدی نکرده بودم. بوسيدن ابراز محبت است و در آن لحظه آن‌قدر از ديدنِ هر سه‌تايشان خوشحال بودم که دوست داشتم ببوسمشان. به نظرم همان‌طور که خيلی سخت است کسی را دوست‌نداشته، ببوسی، به همان اندازه سخت است کسی را دوست بداری و نبوسی‌اش. و معمولاً مردم هر دو رنج را بر خود می‌پذيرند. و من از رنج کشيدن، به اين حد نازل، خوشم نمی‌آيد.

هیچ نظری موجود نیست: