۱۳۸۶ فروردین ۸, چهارشنبه

Goodbye Blue Sky.

۱۳۸۶ فروردین ۷, سه‌شنبه

ترس

از فقط بوييدنِ گــُلی خاص می‌ترسم. می‌ترسم که از يادم برود بوهای خوشِ بی‌شمار. از عادت کردن می‌ترسم. می‌ترسم تجربه کردن و نو شدن از يادم برود. از عاطفه‌ام می‌ترسم. می‌ترسم که پاگيرم کند به چيزهايی که برای ديدن و چشيدن و گذشتن است. از دوست‌هايم می‌ترسم. می‌ترسم توقع‌هاشان کاری کند تن دهم به چيزی که نيستم. از دروغ می‌ترسم. می‌ترسم ويران‌ام کند. از تنبلی‌کردن‌هايم می‌ترسم. می‌ترسم فرصت‌هايی را از دست دهم غيرقابلِ جبران. از فکر کردن به ترس‌هايم می‌ترسم. می‌ترسم تشديد شوند ترس‌هايم...

۱۳۸۵ اسفند ۲۳, چهارشنبه

ديگران

وقتی درباره تعهد نوشتم، اعتراض‌هايی با استدلال‌های مشابه با: «تعددِ روابط با عشق ناسازگار است؛ پس تعددِ روابط چیزِ بدی است.» به من شد. پيشنهادم به معترضان (و غيرمعترضان) خواندنِ اين متنِ مستدل است.

و نتيجه 4 تا از سؤال‌های پرسش‌نامه‌ای که قبلاً درباره‌اش نوشته بودم آماده شده است. اين‌جا را ببينيد.

۱۳۸۵ اسفند ۱۱, جمعه

Phone Sex

شديداً معشوق‌ام را می‌خواستم. می‌خواستم ببوسم‌اش و می‌خواستم که با او معاشقه کنم. و نبود. دور بود. تلفن کردم. گفتم‌اش و کمی توضيح دادم که چه می‌خواهم و چگونه و... پـُر از هيجان بودم و پـُر از خواستن. به گمانم از صدايم مشخص بود. کمی که گذشت، حرف‌هايمان تبديل شد به معاشقه از راهِ دور و چه خوب بود. آرام شدم.

زمانی ديگر: دلم تنگ شده بود برایش. تلفن کردم. حرف زديم و حرف زديم و خوش بوديم. گفت چه خوب می‌شد اگر کنارِ هم می‌بوديم. تصويرش زنده و روشن جلوی چشمانم آمد. تصويرِ اين‌که اگر بود چه‌ها می‌کرديم يا امکان داشت انجام دهيم. و ديدم چقدر دلم می‌خواهد... و باز معاشقه نسبتاً مفصل. آرام که شدم (شديم؟) باز حرف زديم. گفت که چقدر دلش می‌خواهد به خانمی که به تازگی آشنا شده نزديک شود و گفتم که حتماً بهتر است زودتر به او بگويد و بحثی که ادامه پيدا کرد. خيلی به هم نزديک بوديم. درست مثلِ زمانِ بعد از هم‌خوابه‌شدنِ واقعی‌مان.

سکسِ تلفنی می‌تواند بسيار لذت‌بخش باشد برای آن‌‌هايی که بی‌قرارِ هم‌اند و نمی‌توانند (به هر دليلی) با هم باشند (بخوابند) يا حتی می‌تواند انتخابِ کسانی باشد که می‌توانند با هم باشند و اين‌طوری لذت می‌برند. با اين که شايد خيلی سخت بشود از آرام شدن يا نشدنِ معشوق خبردار شد (حداقل فکر می‌کنم فهميدن‌اش به نسبتِ در کنارِ هم بودن سخت‌تر است.) يا شايد همه عکس‌العمل‌ها را نشود شنيد، با اين‌که نوازشی در کار نيست، اما خوب است. آن‌طور که تجربه کرده‌ام، برای معشوقانی که بارها با هم خوابيده‌اند و ويژگی‌های يکديگر را می‌شناسند سخت و بعيد نيست. و تازه شايد که پيش‌بـَرَنده رابطه هم باشد: وقتی که از کارهايی که دوست داشته‌ايد با هم انجام دهيد و نشده، حرف می‌زنيد و تصورش می‌کنيد. و تازه شايد به درست‌تر تصور کردن و پيدا کردنِ ذهنيتِ روشن‌تر از معشوق هم کمک کند. و شايد حتی فانتزی‌های جديد و بهتری در ذهنِ هر دو طرف ايجاد کند. به اين‌که شايد يک طرف يا حتی هر دو اَدا درآورند هم فکر کرده‌ام. که مثلاً کل ماجرا fake باشد. باز هم خوب است: بازی است. و فکر کنم معشوقان بازی را دوست دارند.

دراز کشيده‌ام روی تخت غرق در سبکی، لذت، رخوت. و با چشمانی نيمه‌باز به ردِّ نور که از لای پرده روی سقفِ اتاق افتاده، خيره شده‌ام. و فکر می‌کنم به مکالمه‌مان. گوشیِ تلفن کنارِ دست‌ام است. منتظرم زنگ بخورد و به اويی که پشتِ خط است بگويم دوست‌اش دارم و تشکر کنم از لذتی که نيم ساعتِ پيش برده‌ام (برده‌ايم؟). وقتی که تماس را قطع می‌کرد، تقريباً من را با نوازش‌های کلامی‌اش خوابانده بود. و گفت که نيم ساعتِ ديگر تماس می‌گيرد که حرف بزنيم...