۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

دوستی

از اين‌که عاشقانه دوست‌ام دارد مطمئن‌ هستم؛ از اين‌که سال‌هاست دوست‌ام دارد. دوست‌اش دارم؛ سال‌هاست. حسِّ غريب اين است که نمی‌خواهم‌اش. او هم می‌گويد نمی‌خواهـَدَم. وقتی دست‌اش را می‌گيرم، بازوش را می‌چسبم، يا سـَرم را می‌گذارم روی شانه‌اش؛ وقتی نوازش‌ام می‌کند، عطرِ گردن‌ام را می‌بويد، يا گونه‌ام را می‌بوسد، از اين‌که اين همه نزديک‌ايم و می‌دانيم چه می‌خواهيم، غرقِ لذت می‌شوم.

۱۳۸۵ اسفند ۴, جمعه

سَرخورده

گاهی نمی‌دانم با احساس‌های شديدم چه کنم. الان را مثال بگير که بايد عاشقی کنم و کسی را ندارم و نمی‌دانم اين همه محبت را چه کنم. بريزم روی دايره و برود پیِ کارش؟ نمی‌توانم. چقدر نوشتن می‌تواند دوا باشد؟ سؤال‌هايم از سَرخوردگیِ احساسم است؟

۱۳۸۵ اسفند ۳, پنجشنبه

روايتِ کوتاه

احساس می‌کنم دستان‌ات را که دورِ تن‌ام، تنِ برهنه‌ام، حلقه شده است؛ زانوان‌ات پازل‌وار پشتِ زانوان‌ام جا خوش کرده‌اند؛ گرمای تن‌ات، تنِ برهنه‌ات، روی پوستِ تمامِ سطحِ پشت‌ام می‌لغزد و من خوابيده‌ام پشت به تو در نيمه‌شب. و البته که تصويرِ شب‌های‌باهم‌بودن‌مان برايم بيش از اين است. خيلی بيش از اين، پسره.

۱۳۸۵ اسفند ۱, سه‌شنبه

حالِ بد

از حالِ خوبِ شديد به حالِ بد می‌افتم، يک‌باره. اثرِ تنها بودن است، به گمانم. يا شايد اثرِ نيازِ شديدم به عاشقی کردن؟

۱۳۸۵ بهمن ۲۶, پنجشنبه

تازه‌خواهی

جاه‌طلبی‌ام را بسيار دوست دارم. اين‌که دنبالِ بهترشدن هستم و دنبالِ پيدا کردنِ بهترها. از اين‌که ريسک می‌کنم در آشنا شدن و ارتباط گرفتن با آدم‌ها خوشحالم؛ از اين‌که روابطِ زياد و گسترده دارم؛ از اين‌که استانداردهايم در همه‌چيز هی رشد می‌کند و عوض می‌شود؛ از اين‌که به سادگی راضی نمی‌شوم؛ از اين‌که با همه وجودم درک می‌کنم کافی نيستم برای راضی ماندنِ ديگری؛ از اين‌که دنبالِ تجربه کردنِ فضاهای تازه هستم، آدم‌های تازه، بوهای تازه، طعم‌های تازه.

تازه می‌شوم مدام و دلم کسی را می‌خواهد که از من سريع‌تر باشد، جلوتر باشد، لازم باشد بدوم تا به او برسم، شايد ندوم، رشد کنم. تازه‌خواهم. تازه‌خواه‌ها را می‌خواهم.

۱۳۸۵ بهمن ۱۶, دوشنبه

- Love? Lust?
- Yeah, I love my lust.