گامِ اولِ عشقورزی
و دستم را گرفت، انگشتانم را باز کرد و انگشتان خودش را گذاشت لای آنها. دستانمان به هم قفل شد. تا قبل از آن نمیدانستم میشود جور ديگری دست کسی را گرفت. جور مهربانتری.
دوستپسرم نبود اما دوست خوبی بود –چند سالی بزرگتر- که وقتمان را زياد با هم میگذرانديم. از ذهن او خبر نداشتم اما کمتر از يک سال بعد از آن بيرونرفتنها، وقتی اولين عشقم را –با پسر ديگری- تجربه میکردم، فهميدم چهقدر تلاش میکرده چيزهايی به من بگويد و از من بخواهد و من چه خنگ بودم! برای من، «پا»يی بود برای سينمارفتن، گردش، شيطنت و همصحبتی بود برای اتفاقهای روزمره، آدمهای مشترکی که میشناختيم و گاهی مسائل روزِ ايران و جهان. او جز اينها، از روابط قبلیاش با دخترهای ديگر هم میگفت، از روابط جنسیاش و از لذتبخش بودنش. من خوب نمیفهميدم و مثلاً ماجرای پايين افتادنش از تختخواب وسط معاشقه با دوستدختر سابقش، برايم اصلاً خندهدار نبود.
قبل از او هم با چند پسر ديگر دوست بودم و همزمان با او و بعد از او هم. و با همه –که اغلب همسال بوديم- میگفتم و میخنديدم و بيرون میرفتم و خوش بودم.
تا اينکه يکی از همين دوستانم را خواستم. خواستم که جور ديگری باشد. که بتوانم ببوسمش، نوازشش کنم و بگويمش که برايم جور ديگری است. هيچوقت نفهميدم چرا و چطور رويکردم به اين روابط عوض شد. و اسمش هرچه میخواهد باشد، بلوغ يا بيدار شدن حس جنسی يا هر چيز ديگر، من را با يک واقعيت تلخ آشنا کرد: بلد نبودم عشق بورزم.
کمحرف شده بودم چون نه حرفهايی که به ذهنم میآمد از جنس حرفهای قبل بود و نه بلد بودم حرفهای جديد را کلمه بيابم. تپش قلبم عاشقانه بود، شببيداریهايم هم. اما هيچکدام به دوستم منتقل نمیشد. نمیدانم او مجذوب چه بود که به من پيشنهاد رابطهای نزديکتر را داد. خوشحال، پذيرفتم اما در بر همان پاشنه سابق میچرخيد.
يکبار همه شجاعتم را جمع کردم و گفتماش که هيچ نمیدانم چطور بايد رفتار کنم. که يعنی دوستدختر يعنی چه؟ بعد از آن خودم را کاملاً گم کردم و از روی دستورالعملهايی که میداد جلو میرفتم و شديداً وابستهاش شده بودم.
کمی بعد رهايم کرد با اندوه زياد و اين سؤال بزرگ: واقعاً همه آدمها اين همه هزينه میدهند برای ياد گرفتنِ عشقورزی يا من خنگ بودهام؟
و به دنبالش سؤالهای ديگر: اصلاً چطور میشود که ياد میگيريم؟ فقط از راه تجربه؟ همه جای دنيا همينطور است؟ و کيفيت آن را چطور میشود سنجيد؟ مثلاً اگر من با اولين عشقم ازدواج میکردم و رابطه خارج از ازدواج هم نمیداشتم، چطور میتوانستم از کيفيت معاشقههايم باخبر شوم؟ و...
۲ نظر:
salam dokhtare.matalebet jalebe va man ro be fekr vadar kard.nemidoonam posthaye ghablit ro mikhuni ya na.vali matlabam be hamin mozoo rabt dare vase hamin to ghesmathaye jadid nanveshtamesh..khoshal misham nazareto raje be aghaz bedunam.aya vaghean javabi baraye in soal hast ya aslan donbale javab gashtan ghalate?man adame ziadi manteghi hastam va dar movajehe ba masaleye avalin aghaz vaghean gij budam va hastam.karhaye mokhtalefi ro emtehan kardam,hatta shoroohaye ahmaghane va zanande ta be khodam sabet konam az chizi nemitarsam vali hanoozam ke hanooze vaghean dar moghabele javabe in soal ke che tor mikhay shoroo koni gijam.
Hi. It is strange. I read your post and just remembered some stuff fro my past days.
Bahman in Tehran. 1376. Fajr Film Festival. Iranina film archive. Then, Vali-i-asr street. Peer tree by D Mehrjouyii. Then meditation. Also talks and endless talks about movies!
Have we lived some life together?
ارسال یک نظر