دور از دست
عاشقی در فراق را هرگز نفهميدهام. نوعی مازوخيسم است به گمانم. و انتظار برايم تعريف نشده. نمیدانم ضعفِ خيالپردازی است يا چيز ديگر... میدانم، چيز ديگر است. خيالم هنگام حضور معشوق در زندگیام خوب کار میکند؛ خوب و زياد (و اين را که میگويم جدا از يادآوری خاطرات است). پس چرا؟ اصلاً آيا جای نگرانی است وقتی که نمیتوانم -و تلاش چندانی هم نمیکنم- که عاشقانهای را در ذهنم بسازم و پاسش بدارم؟ بايد همهچيز برايم واقعی باشد؛ واقعی و در دسترس.
آخ اگر که میشد معشوقهايی داشت، الان و بهسادگی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر