کتابها را ورق میزنی، با آدمها حرف میزنی، چيزی دستگيرت نمیشود. هيچکس جز حرفهای تکراری و پيچيده چيزی بروز نمیدهد. روابط عاشقانه و نزديک آدمها اينجا، از اسرارشان است. و تو -و احتمالاً ديگران- نياز داری به دانستن و فکر کردن. وبلاگها را هم که میخوانی، اغلب چيز زيادی به دست نمیآيد جز خواندنِ کلياتی از حالات عاشقیِ ديگران، يا شعرهای عاشقانه، يا درگيریها در روابط و... که خوبند اما کافی نيستند.
شديداً (جای جديد – جای فيلترشده) آن ميان يک استثناء است و تو همه مطالبش را خواندهای. تحليلکردنهايش را دوست داری و تجربههای شخصیِ نوشتهشده را مفيد میدانی. اما آيا همين کافی است؟ فکر میکنی چه خوب میشد ديگرانی هم در اين جامعه اسرارساز، از تجربههايشان بنويسند، از تحليلهايشان، از فکرهايشان.
چرا خودت شروع نکنی؟ سخت است؟ از نوشتههای آسانتر شروع میکنی که جرأت کافی بيابی مثلاً احساست را مینويسی -مثل وبلاگهای ديگری که بودهاند و به دردت نمیخوردند. و بعد فکرهايت را مینويسی و سؤالهايت را و در کنارش چيزهايی را که آسان به دست نياوردهای. و هر بار موقع نوشتن درگير احساساتت میشوی.
نمیدانم دختر بودن چقدر ادامه پيدا میکند و چگونه میشود، اما دوست دارم بگويم تا الان برای نويسندهاش تجربه خوبی بوده است. و فکر میکنم ديگران هم اگر شروع کنند، بد نباشد. قرار نيست داستان نوشته شود يا متنِ ادبی. صداقت میخواهد و شفافيت که همه میتوانيم داشته باشيم، اگر بخواهيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر