او کنار ترزا، که به خواب رفته بود، از یک پهلو به پهلوی دیگر میغلتید و به آنچه که سالها پیش ترزا به او گفته بود فکر میکرد. روزی از دوستش (ز) صحبت میکردند و ترزا گفته بود: «اگه تو رو ندیده بودم، مسلماً عاشق اون میشدم.»
همان وقت هم این گفته، توما را در حزنی عمیق فرو برده بود. ناگهان پی برد که ترزا کاملاً تصادفی عاشق او شده و میتوانسته جای او، مجذوب دوستش شود. خارج از عشق تحققیافتهی او نسبت به توما ـدر قلمرو احتمالات ـ به تعداد بیشمار هم عشقهای محتمل به مردهای دیگر نیز وجود داشت.