۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

بی‌انگيزگی‌ام در نوشتنِ دختربودن، از برخوردهای خيلی صميمانه، زيادی صميمانه کسانی است که فکر می‌کنند می‌شود به هر کسی دستی رساند و...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

من هم مثل خیلی های دیگر اتفاقی به اینجا اومدم، با آرشیو وبلاگ ور رفتم و یه چیزایی به نظرم رسید که بگم! احتمالن دیگه هم یادم نمی مونه که بیام اینجا و پاسخ احتمالی شما را بخونم. فقط دارم میگم، قصد شنیدن ندارم!
1. احساس می کنم همه ی چیزایی که می نویسید حقیقت نیست! بعضی هاشون رو ترجیح می دادید که اینطور اتفاق بیفته!
2. اینکه آدم فقط از یک بعد زندگی اش بنویسه به کسی مربوط نیست. من هم اگه نظری میدم به پشتوانه احساس امنیت خاطرم از ناشناس بودنم هست و اینکه می تونم بدون درگیر شدن هر نظری در مورد هر چیزی بدم ولی خودم هم قبول دارم اشتباهه! به نظر من اگه شما به تحلیل اخلاق و برخورد های نادرست جنس من / مذکر در اینگونه روابط بپردازید، می تونید کمک کنید افرادی که تمایل و زمینه بهتر بودن رو دارند، صرفن به دلیل جهل بد نباشن! من خودم تو سن بلوغ که در یک خانواده نسبتن متدین بزرگ می شدم، از یک وبلاگ مشابه وبلاگ شما تاثیر مثبت گرفتم، به طوری که سعی کردم در روابطم با جنس مخالف بسیار مراقب باشم که آسیبی به اونها نرسه. شاید باشند پسر بچه هایی که اینجا رو بخونن و چیزی به درد بخور واسه آینده شون پیدا کنن! من خودمم هنوز خیلی دوست دارم بفهمم!

حامد گفت...

طبیعت به خر مگس هم نیاز داره.شما کار خودتونو بکنین.بنویسید وبذارین اونا هم دم تکون بدن.کم کم خسته میشن میرن.اینطور آدما زیاد وقت صرف یه نفر نمی کنن.