۱۳۸۵ آبان ۸, دوشنبه

تعهد؟

حسين در نامه‌ای چند سؤال پرسيده و خواسته که به عنوانِ يک دختر جواب دهم. او حتماً به اين موضوع توجه دارد که من نظرِ خودم را می‌گويم که لزوماً نظر همه‌ دخترها نيست. حتی می‌تواند نظر خيلی از دخترها يا گروهی از دخترها هم نباشد. منظورم اين است که او قطعاً توقع ندارد اين نوشته، نماينده نظرِ دخترها باشد.
محورِ سؤال‌های او بر اساسِ پُستِ روز 16 سپتامبرِ دختر بودن است و اولين‌اش، اين ‌که از نظر او يک رابطه «نُرمال» عاشقانه نمی‌تواند فارغ از «تعهد» باشد و حتی آن را از اين حيث با «ازدواج» مشابه دانسته. اجازه گرفتم که در وبلاگ جواب دهم چون فکر کردم خوب است اين موضوع –و بقيه سؤال‌هايش، به مرور- به بحث گذاشته شود و او مهربانانه قبول کرد.
از همين ابتدا بگويم که نه در بحث ازدواج تجربه دارم و نه –فعلاً- اعتقاد و علاقه‌ای به آن دارم. به همين دليل نظرم فقط مبتنی است بر روابطِ عاشقانه، آن هم از نوعِ ميانِ يک زن و يک مرد؛ چون جورِ ديگرش را تجربه نکرده‌ام.

«هميشه با تو خواهم بود و فقط تو را دوست خواهم داشت» يا «بيا قول دهيم با ديگری (ديگرانی) رابطه نداشته باشيم» يا «تو بهترين و مهم‌ترينِ آدمِ زندگیِ من هستی و خواهی بود» يا هر جمله ديگری با مضمونِ «فقط تو!» باعث می‌شود علاقه‌ام نسبت به طرفِ مقابل يک‌باره کم شود. فارغ از اين‌که آيا محتوای اين جمله‌ها واقعيت دارند و اصلاً گزاره‌های درستی هستند يا نه –که فکر می‌کنم نيستند-، صرفِ بيان‌شدن‌‌شان فوراً احتمالِ وجود يک يا چند تا از اين خصوصيت‌های –به زعمِ من- منفی را در او برايم روشن می‌کند: اعتمادبه‌نفسِ کم، مالک دانستنِ خود بر من، بی‌منطقی، کم‌تجربگی، نداشتنِ جاه‌طلبی، حسادت، دروغ‌گويی. و همين باعث می‌شود جذابيتِ او به شدت کم شود. حداقل يکی از روابطِ عالیِ عاشقانه و نسبتاً طولانیِ من (بيش از دو سال) فقط و فقط به خاطرِ اين موضوع تغييرِ ماهيت داد و تبديل شد به مناسبتی عذاب‌آور، بی‌هيجان، لوس، که با سختی و تلاشِ زياد توانستم خودم را از آن عذابِ عجيب رها کنم.

حالا چرا آن خصوصيت‌ها به ذهنم می‌آيند؟ کسی که از معشوقش تعهد بخواهد، به نظرم، علاوه بر اين‌که به مرزهای امورِ خصوصیِ او تجاوز می‌کند دارد برای نهايتِ لذت‌بردن و زندگانی کردن‌اش هم تصميم می‌گيرد. به نظرم شايسته نيست با انسان اين‌گونه برخورد شود. نيز محدود کردنِ معشوق به خاطرِ حسادت که غيرانسانی و بی‌تمدنی است.
کسی که تعهد می‌دهد و تعهد می‌گيرد دارد با بی‌منطقی اين موضوع را ناديده می‌گيرد که در دنيا خوبانِ زيادی هستند که ممکن است روزی رابطه‌ای با حداقل يکی از آن‌ها دربگيرد. يا آن‌قدر بی‌اعتمادبه‌نفس است که فکر می‌کند نمی‌تواند با اين خوبان ارتباط بگيرد.
چنين کسی جاه‌طلبیِ عاشقانه را در خودش کُشته است و جايی برای رشد و پيشرفتِ خودش باقی نگذاشته. گاهی هم بی‌تجربگی يا کم‌تجربگی باعث می‌شود فکر کند احساسش هميشه پايدار می‌ماند و برای همين محتوای گزاره تعهد برايش بی‌معناست و از سرِ بی‌توجهی تن می‌دهد. دروغ‌گويی هم که نياز به شرح ندارد و اغلب –آن‌قدر که ديده‌ام- هدف از دروغ‌گويی سوءاستفاده از معشوق است.

گذشته از همه اين حرف‌ها، می‌فهمم که نظر حسين چيزی شديدتر از اين‌هايی است که تا الان گفته‌ام، يعنی: تعهد جزئی از رابطه عاشقانه است، مستتر است و شايد هيچ‌وقت بيان نشود، اما هر دو طرف آن را می‌دانند و خودآگاه يا حتی ناخودآگاه به آن اعتقاد دارند.
فکر می‌کنم اين موضوع اصلاً بديهی نيست که اين‌طور فرض گرفته شود. حتی قبول ندارم که منطبق بر عُرف است. عُرف ممکن است تعهد داشتن را پسنديده بداند اما تأکيد ندارد که اگر رابطه عاشقانه، آن‌گاه فقط و فقط همين يکی! يعنی تا آدم‌ها درباره‌اش حرف نزده باشند، درست نيست که تعهد را شرطِ مسلمِ هر رابطه‌ای بدانيم.

حرفِ من البته اين است که «فقط با هم بودن» در قياس با «کيفيتِ رابطه» اصلاً قابلِ عرض نيست. بنابراين درگيرِ چنين موضوعی نمی‌شوم هيچ‌وقت. به اين فکر نمی‌کنم و برايم اهميت ندارد که وقتی معشوقم با من نيست، کجاست، با کيست و چه می‌کند. هرچند برايم مهم است که شاد باشد، رنج نکشد، لذت ببرد و اذيت نشود و برای شاد بودنش هر کاری از دستم بربيايد انجام می‌دهم (مثلاً محدودش نمی‌کنم به فقط رابطه داشتن با خودم!). کارِ آسانی نيست اگر که آدم حسود باشد، احساسِ مالکيت کند بر معشوقش، فکر کند توانايیِ برقراریِ رابطه عاشقانه ديگری را ندارد يا خود را –هم به لحاظ ذهنی، هم عملی- محدود کرده باشد به همين يک معشوق.

برای خودِ من اتفاق نيفتاده که هم‌زمان و به يک ميزان و شدت عاشق دو يا چند نفر بوده باشم. اما برايم غريب نيست اگر کسی اين‌گونه باشد. ديده‌ام از نزديک و درک کرده‌ام. حداقل در ارتباط‌هايم با سه نفر پيش آمده که «تنها معشوق» نبوده باشم. و رابطه‌ها هم به شدت خوب و دل‌پذير و سرشارکننده بوده‌اند. خودم در مدت زمانی تقريباً سه‌ماهه عاشقِ دو نفر بوده‌ام هم‌زمان: يکی در ابتدای آشنايی و ديگری در اُفولِ هيجان‌های عاشقانه. هرچند فقط با يکی‌شان رابطه نزديک جسمی داشته‌ام. آن هم نه اين‌که نزديکیِ جسمی را با هر دو بَد بدانم و اشتباه، نشده که بشود يا نخواسته بوديم.
منظورم اين است که اگر طرفينِ رابطه بدانند که هرکدام با کسانِ ديگری ارتباط دارند -يا به هر حال ممکن است زمانی رابطه داشته بوده باشند يا در آينده داشته باشند- و هم‌چنان رابطه خودشان قوی و سالم باشد -و اين وابسته است به خصوصياتِ يک رابطه سالمِ عاشقانه که بحثِ من نيست- و بخواهند که با هم باشند، نيازی به هيچ ناخالصی‌ای از جمله «تعهد» و قول و بازی با کلمه قاطعانه «فقط» نيست. اگر هم نخواهند با هم باشند، از بودنِ با يکديگر لذت نمی‌برند –يا حداقل يکی از طرفين لذت نمی‌برد-، هيچ نوع تعهدی نمی‌تواند آن‌ها را به هم وفادار نگه دارد. برای همين است که «تعهد»، در رابطه عاشقانه، برايم واژه‌ای بی‌کارکرد است.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نه، این حرفهای یک نویسنده وبلاگ است فقط...