۱۳۸۵ مهر ۱۷, دوشنبه

وابستگی

می‌ترسم از وابستگی و وابسته ماندن. و گويی وابستگی لازمه وارد شدن به يک رابطه عاشقانه است. پس، از عاشق شدن و عاشق ماندن هم می‌ترسم. هرچند هر بار عشق که باريدن گرفته، آن‌قدر احساساتی بوده‌ام که ترسم را کنار بگذارم و بی چتر دل بسپارم.

وابستگی برايم ترسناک است چون برای خودم ارزش و احترام زيادی قائلم و نيز برای استقلال و جاه‌طلبی‌هايم. از وابستگی می‌ترسم چون فکر می‌کنم در يک نظام اجتماعیِ ناسالم و نامتعادل، معنای شکست می‌دهد. معنای اسارت می‌دهد، معنای دور شدن از هرگونه موفقيت. و وابستگی، آن‌طور که خوانده‌ام و ديده‌ام، همواره وسيله‌ای بوده است برای سرکوبِ زنان.

فکر می‌کنم وابستگیِ متقابل يکی از فاکتورهای مهم يک رابطه سالم است و با اين ترس آيا هرگز می‌توانيم رابطه‌ای سالم را تجربه کنيم؟ توانسته‌ام ترس را فراموش کنم که ربطِ کاملاً مستقيمی داشته به طرفين رابطه. تجربه‌ام می‌گويد که می‌شود وابستگیِ متقابل داشت اگر که طرفين در رابطه نگاهی پيشروانه‌تر نسبت به جامعه داشته باشند. هم شأنِ انسانیِ همديگر را نگاه دارند و هم برای شخصِ خود ارزش و احترامِ زياد قائل باشند. زياد ديده‌ام دخترانی را که اسيرِ اين نگاهِ غالب در جامعه شده‌اند: احترام درخورِ اويی است که جامعه مهم می‌پنداردش. و خود را کم‌تر ديدن و ديگری را بهتر ديدن وابستگیِ متقابل را سخت دشوار می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست: