نياز
گاه که به نيازِ شديدم به عشق فکر میکنم، میفهمم که انگار راهِ خروج را گم کردهام. انگار که خسته باشم و مجبور به دور زدن در فضايی عقلانی (و خشن)؛ دور زدن و دور زدن.
با تعريفِ ذهنیِ من گاهی رابطه عاشقانه میتواند که رهايی بخشد. اصلاً شايد رابطهای است برای رها شدن و لذتِ خالص بردن از امکانی که انسانها دارند: محبت کردن و محبت ديدن. فکر میکنم عشق آدم را به مرحلهای میرساند که اسمش را میگذارم گشودگی. و منظورم خالی شدن از رازها و رمزهاست. خود بودن و خود را نماياندن و همين است، شايد، که رها میکند آدم را.
و از زبانِ D.H. Lawrence
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر