۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

شَک

می‌آید و می‌رود بی آن‌که حرفی بزند. شک دارد؟ سال‌هاست که شک دارد. قبل‌تر با هر بار جلو آمدن‌اش، معاشرت به‌هم‌زدن‌اش، ذهنم درگیر می‌شد. مدتی است که یاد گرفته‌ام چه‌طور با لبخند نگاه کنم‌اش که می‌آید و می‌رود. از این کار لذت می‌برد؟ هنوز لذت می‌برد؟

۵ نظر:

ناشناس گفت...

چه تصادفي .
دلم ميخواد يك روز منم حس كنم به هر اومدن و رفتنش يك لبخند ميزنم و بس . نه كه خودم رو بابت رفت وآمدش اذيت كنم .

ناشناس گفت...

اینم یه جورشه دیگه

s گفت...

گاهی چقدر حس هایمان به یک چیز نزدیک است...حتی جمله هایمان...حتی چینش و توالی شان...
و تصمیم های عاشقانه مان...
.
.
شاید از بیرون لبخند شیرینی ببیند و ببینند روی لب هایمان ، امّا خودمان میدانیم که تلخ خند است...

ناشناس گفت...

فکر کنم این بار سوم است که اینجا را می خوانم

ناشناس گفت...

سخت هست ولی به مرور انگار شدنی می شه...مثل خیلی چیزها شهامت و زمان می خواد....خوبه که این ها رو داری