۱۳۸۵ دی ۱۹, سه‌شنبه

بوسيدن

گوشه خيابان، صندلیِ جلوی ماشين. هوا: سرد، تاريک. از جايی عمومی برمی‌گشتيم. حال‌مان خوب بود. از هم خوش‌مان می‌آمد. دوست بوديم. حرف می‌زديم، ملايم: او از من تعريف می‌کرد، من از او. صندلی‌های جلو راحت نبود. دسته‌دنده مزاحم بود و فرمان جایِ نشستنِ او را تنگ کرده بود. گرم بوديم و دستان‌مان به هم قفل شده بود. رفتيم روی صندلیِ عقب. در آغوشِ هم می‌رفتيم اما نمی‌مانديم، فضا اجازه نمی‌داد! شيشه‌های ماشين بخار گرفته بود و احساسِ امنيتِ نسبی... احساسِ محبت و نزديکیِ زياد می‌کردم. صورتم را جلو بردم که گونه‌اش را ببوسم، با زيرکی لبش را جلو آورد. پرهيزی نداشتم. و لبان‌مان مماس شد. نفس‌ام چند لحظه در سينه‌ام ماند. حرارتِ خواستن‌اش به شقيقه‌هايم رسيد. چشمانم را بستم، لبانم را کمی باز کردم و لبانش را چشيدم... لذت می‌بردم؛ لذتِ ناب. مکث کردم؛ چند ثانيه. از همان فاصله، که چهره‌ها متفاوت‌اند، از همان بی‌فاصلگی، در چشمانش لذت بردن را ديدم. گفت که دوست دارد ادامه دهيم و دوست داشتم. با اشتياقِ زياد لب‌ها، گونه‌ها، پهنای صورتش را می‌بوسيدم و زبان‌هامان که بازیِ شيرينی داشتند با هم. و چهره مسحورِ او که مرا به ادامه بوسيدن مشتاق‌تر می‌کرد...

بوسيدن ادامه محبت است. ابرازِ دوست‌داشتنِ کسی. و اثرش می‌تواند نزديکیِ فراوان باشد. برايم بوسيدن پُلی است ميانِ خواستنِ ذهنیِ کسی و چشيدنِ جسم‌اش. و از شورانگيز‌ترين لحظه‌هايم بوسه‌های اولِ يک رابطه است: آن‌هايی که آدم را مشتاق می‌کند به ديدارهای بعدی. آن‌هايی که حس تشنگی می‌آورد. و در حافظه چون يک تصويرِ ناميرا حک می‌شود.
بوسيدن برايم بسيار هم تحريک‌کننده است. مخصوصاً وقتی که خود عاملم، خود شروع کرده‌ام و مهلت نمی‌دهم برای نفس کشيدنِ ديگری، می‌شود که گاه لذتِ جنسیِ زياد ببرم از رابطه دهان‌ها و زبان‌ها. و هرگز خوابيدن با کسی را بدونِ بوسيدن تصور هم نکرده‌ام که به نظرم چيزی بزرگ کم خواهد داشت. و شده است که کسی را معشوق ندانم، که عاشق نباشم و باز شديداً ببوسم‌اش. دوست داشتنِ کسی برايم کافی است که لبانش را بخواهم. که حسِّ بی‌لکِ لذت را تجربه کنم.

۲۱ نظر:

ناشناس گفت...

لذت طعم لب هايي را يک بار از خودم دريغ کردم.
نه براي خودم که بيشتر براي او

Roozbeh گفت...

ولی من فکر میکنم دوست داشتن کافی نیست...نمیدانم چه لازم است باشد. ولی نشده که کسی را دوست بداری ولی تصور داشتن رابطه جنسی با او را هم نتوانی بکنی؟ (بوسیدن هم رابطه ای جنسی است مگر نه؟)

ناشناس گفت...

اون عاملیت در بوسیدن که هم در اون پست مقدمه و هم این یکی بهش اشاره کردی واسم خیلی مهمه و همینطور مهارت پارتنرم بطور متقابل و تزریق عشق از راه لب ها و زبان .

ناشناس گفت...

و به نظرم بوسه هایی که به همخوابگی نرسد بسیار لذت بخش ترند چون تشنگی را تشدید می کند و به پایانی نرسیده خواهش را ادامه می دهند. یک چیز دیگر را هم که فکر می کنم بوسه هایی است که در هراس و هول و ولا رد و بدل می شوند. مثل سیگار کشیدن در خفا و به ترس کسی یا چیزی است که مزه را چندبرابر می کند. مثل همین بوسه های ماشینی و دزدانه ای است که همه کم و بیش تجربه اش را داریم و تو به آن اشاره کردی. بوسه نخست هم از آن رو جذاب است - به نظرم - که گشودن قفل تن است. لحظه قطعی تسلیم.

ناشناس گفت...

گفته بودید از «پورن» خوش‌تان نمی‌آید. شاید منظورتان فقط تصویر بوده است.
از نظر من مرز باریک نادقیقی بین اروتیسم و پورنوگرافی هست--اگر اصلاً مرزی باشد. منظورم از «پورنوگرافی» معنای عام آن است؛ لطفاً نگویید که چیزی را اینجا «گرافی» نکرده‌اید. و متوجه‌ام که ممکن است نوشته‌تان--که اصلاً گزارش احساس‌تان است--در نظر خودتان حتی اروتیک هم نباشد.

dokhtare گفت...

roozbeh,
شده است کسی را دوست بدارم و به رابطه جنسی با او فکر نکنم. اما باز هم شده است کسی را دوست بدارم و به رابطه جنسی با او فکر کنم. منظورم از ذکرِ آن جمله اين است که: لازم نيست لزوماً «عاشق» باشم که کسی را عميق و شديد ببوسم. «دوست داشتن» هم کفايت می‌کند.

ليلا،
ممنون. برای من هم مهارتِ پارتنر مهم هست و مهم نيست. اگر ماهر باشد، لذتِ دوچندان می‌برم. اگر مهارتی نداشته باشد، شايد کم‌تر، اما باز لذت می‌برم.

هـ ،
همان‌طور که اشاره کرده‌ايد، به نظرِ خودم چيزی که نوشته‌ام، اروتيسم هم نيست! اما جدّاً به اين موضوع فکر نکرده بودم که ممکن است برداشتی پورنوگرافيک از اين نوشته شود. و منظورِ من از پورن، فقط تصوير نيست. دوباره خواندم متن را، باز هم به نظرم اروتيک نيامد—چه برسد به پورن. هرچند فکر می‌کنم کسی که احساسش را تصوير می‌کند، داورِ خوبی نخواهد بود در چنين بحث‌هايی. اگر برايم ثابت شود اين نوشته پورن است، بخشِ تصويرپردازی‌اش را حذف می‌کنم. و ممنون از دقت نظرتان.

ناشناس گفت...

من هم فکر میکنم هر تماسی، هر برخوردی نیاز به پشتوانه احساسیی دارد که از دوستی گذشته و نوعی عشق است..
ضمنا تو خیلی قلم خوبی داری..

Roozbeh گفت...

اوهوم...

سروش گفت...

biparva bodan dar post hat kheyli khobe vali jaye to bodam saai mikardam kheyli bishtar roye karham ( hamon ha ke barat biahmiyat va hal shode ast)fekr konam!
rastesh man khodam ra migam hata baram esbat shodeh ke hata toye karhaye rozmare mesle jtone ghaza va .. eshtebah va be noee khalaf chizhaii ke ghabool dashtam barkhord kardam
nemi donam vali chjiz haii ke kheyili rahat migi baram tabo hast.
be in fekr oftadam ta dar morede afkaram toye blogam bishtar benevisam vali na mesl too!
dar kol joda az aghayedet blog jazabi dari !shayad ham be khatere aghayedet!

ناشناس گفت...

مطالب اين سايت را مروري كردم. بنظرم مي آيد يك عده افراد بي بند و بار از نوع: روسپي (جنده) و مذلف( كوني)و پسر(مرد فاسد) باز و دختر(زن فاسد)باز و ...؛ كارهاي خلافي را كه در طول شبانه روز انجام ميدهند؛ براي هم تعريف ميكنند و عجيب اينكه، روي آزمون وخطاي آنها، باهم بحث هاي جامعه شناسي و روانشناسي هم ميكنند؛ وتاُسف بار تر اينكه، مانند دزدها در زندانها، راه و روشهائي را بهم آموزش ميدهند.
حالااسم اين شغل جديد چيست؟

ناشناس گفت...

من فکر می‌کنم یک علت مهم اینکه شدیداً تا حدی از این جور نظرها در امان است این است که نویسنده‌ی شدیداً مذکر فرض می‌شود و نویسنده‌ی دختر بودن صراحتاً می‌گوید که مؤنث است. شاهد دیگری بر دید جنسیتی‌ای که می‌شناسیم.

ناشناس گفت...

La aghal in karharo tooye taxi nakon, Baba dige shooresho dar avardi, Akhe Hadde Taslimet kojast? Valla hamin karhaye shoma tooye mohithaye omoomie ke bachehaye 14-15 sale ra ham havayee mikone va fekr mikonand zendegi faghat Kiss va Sex hast...

dokhtare گفت...

سميرا،
ممنون از لطف و نظرِ مثبت‌تان. و کمی شايد نظرمان مخالف باشد: فکر می‌کنم لزوماً نيازی به عشق نيست برای رابطه نزديک داشتن با کسی. هرچند خودِ من خيلی محدود اين رابطه بدون عشق را تجربه کرده‌ام، اما برايم مهم است که تجربه کرده‌ام. ترجيحِ من اين است که همراه با عشق باشد اما اگر عشقی موجود نباشد و بخواهم به کسی نزديک باشم، شده است که از خودم دريغ نکنم.

سروش،
يکی از علت‌‌هايی که اين‌جا می‌نويسم همين است که بيشتر فکر کنم، حتی درباره فکرهايم و تجربه‌هايم نظرِ ديگران را بشنوم و همواره ذهنم را گشوده نگه دارم نسبت به مسائلِ انسانی که برايم مهم‌اند. و ممنون از نظری که نوشتيد.

هـ ،
با شما موافقم—و البته بابتِ اين موضوعِ موردِ توافق متأسفم—که مشخص بودنِ جنسيتِ مؤنثِ نويسنده، اگر نه مهم‌ترين علت، تأثيرگذارترين است در گرفتنِ بازخوردهای بی‌ادبانه، تحقيرکننده و گاه شنيع. و ممنون.

yek dokhtar,
اگر دقيق خوانده باشيد، مشخص است که اتفاقِ تصويرشده در تاکسی رخ نداده.

ناشناس گفت...

من با خوندن این متن یاد بهترین بوسه های عمرم افتادم. ممنون از نوشتنش.

انار

ناشناس گفت...

من اما خاطره اولین بوسه ام با یه دختر بود...دوستش داشتم ،دوست صمیمی ام بود...از دیدنش لذت میبردم....یه روز وقتی رسیدیم دم خونه اشون تو راهروی دم خونشون بغلش کردم و لبهامون ناخود آگاه بهم رسید....وقتی از هم جداشدیم یه ربع گذشته بود و هر دو مون گیج بودیم که چرا اینکار رو کردیم....بعد ازون دیگه این اتفاق نیافتاد ولی اون بوسه شیرینترین خاطره زندگی منه....بعضی وقتها ساعتها در گرمای اون بوسه سیر میکنم...
ضمنا من واقعا متاسفم که آنقدر تبلیغات در ما تاثیر گذاشته که حتی در یک محیط مجازی هم سانسورمان میکنند...آقا یا خانم رهگذر اسم این شغل هر چه باشد بسیار شرف دارد به شغل کسانی چون شما!!!!

ناشناس گفت...

نمیدونم چطور می شه بوسیدن را یک عمل شنیع دانست؟ چطور به یک حس انسانی می شود جرم نسبت داد؟ یعنی کل مشکل همان چهارخط عربی لعنتی است که باید اول کار خوانده شود و بعد همه چیز سفید می شه؟

ناشناس گفت...

سلام
اون روز بعد از مقدمه چینی احساس کردم انگیزه ای برای نوشتن حرفام ندارم . احساس کردم سهراب بیراه نمیگه که :"آدم انگار در این نشئه به کلی تنهاست!". احساس کردم دیگه حتی "درد مشترک" هم عامل پیوند زننده ای نیست و شاید این "سود مشترک" باشه که آدمها رو برای مدتی کوتاه یا بلند بسته به حضور سود کنار هم نگه میداره . احساس کردم دلیلی نمیبینم واسه حرف زدن .
ترس از ریشدار بودن حرفام ترس از اینکه نکنه معلوم نشه چی میخوام بگم و چرا دارم این حرفا رو میزنم همیشه قفل زبونم میشه
من نمیدونم کی هستین و هرچی در مورد شوما و نوشتنتون تو ذهنم ساختم کاملن ذهنیه و مممکنه با واقعیت خیلی فاصله داشته باشه . ممکنه شوما فقط برای جذب مخاطب این نوع نوشتن رو انتخاب کرده باشین ممکنه فضای فکری و ذهنی خودتون با این فضایی که اینجا ترسیم میکنین کم یا بیش متفاوت و یا حتی متناقض باشه . ممکنه حتی پسر باشین و اومده باشین تا دختر بودن رو حتی به طور ذهنی اینجا تجربه کنین ممکنه اومده باشین از عکس العملهای بقیه استفاده کنین و نکرده های ذهنیتون رو به طور ذهنی ارضا کنین و هزار امکان دیگه اما اینها هم حتی ربطی به من پیدا نمیکنه . من اگر چیزی قراره بگم باید مستقل از همه چی باشه حتی مستقل از خودم
من احساس میکنم آدمیزاد موجودیه که میتونه هرچیزی رو پیچیده کنه . ذهن داشته ی عجیبیه و هرچیزی رو که در فضای ذهن ببری قابل پیچیده شدن در هر سطح و در هر لایه ایه . میشه یه کاه و برد داخل ذهن و ازش کوه ساخت میشه ماهیت حقیقی و ملموس اشیا و اتفاقها رو با بردن در ذهن حتی تغییر داد . میشه از یه واقعیت تصویرذهنی کاملن متفاوت ساخت .
این خیلی مهمه که شکل واقعی چیزی با حضورش در ذهن ما تحریف نشه . گاهی اوقات چیزی رو اونقدر پیچیده میکنیم که میشه بزرگترین مساله ی ذهنمون در حالیکه بعضیا اونقدر از کنارش گذشتن که حتی دیده هم نشده چه برسه به پیچیده . گاهیوقتا اونقدر رو یه چیز زوم میکنیم که میشه مهمترین مساله ی عالم و همه چیز ناخودآگاه از دریچه ای دیده میشه که رو به اون پیچیدگی باز کردیم
آدم ابعاد مختلفی داره و هر بعدش هم اونقدر قابل پیچیده شدن هست که اگه روی یکیش.ن بیش از اونقدری که باید زوم کنه زوم کنه بقیه ی ابعادش یا فراموش میشن یا لطمه میخورن . متاسفانه بعضی ابعادهای وجودیمون ملموستر و ظاهیترن و گاه در شرایط و موقعیتهایی رشد میکنیم که قبل از اینکه خودمون آگاهانه انتخاب کنیم ذهنمون روی اون بعضی ابعاد متمرکز میشه و دیگه فرصت نمیشه حتی باقیه وجودمون رو بررسی کنیم و رشدشون بدیم
یادم میآد سال قبل یه خبر خوندم که یه زوج آلمانی مذهبی بعد از 5 یا 7 سال زندگی مشترک به دکتر مراجعه مکنن و میگن ما بچه دار نمیشیم. پس از اینکه دکتر سوالاتی رو ازشون میپرسه معلوم میشه تا حالا با هم سکس نداشتن یعنی اساسا نمیدونستن سکس یعنی چی . من در ابتدا فکر کردم چیزی بیشتر از یه شوخی نیست اما سایت خبری معروفتر از این بود که بخواد شوخی کنه. یعنی ممکنه آدم اینقدر به چیزی مشغول بشه و اینقدر ذهنش به اون معطوف شه که چیزهای واقعی از این دست رو هم حتی فراموش کنه
پس قطعا این عجیب نیست که اگر فضای ذهنیمون به رابطه ی دو تن متمرکز شه اونقدر این مقوله رو پیچیده و مهم کنه که خیلی چیزای دیگه حتی دیده هم نشن
مهمه که نذاریم حسهامون لطمه بخورن و تحت تاثیر دیگر حواسمون فراموش بشن . سلامت یعنی همین . یعنی رشد به اندازه ی تمامی حواس و عدم فراموش شدن هر کدومشون . یه چیزی اگر زیاد رشد کنه قطعا طبیعی نیست که این رشد که نیست هیچ از رشد واقعی هم محروم میکنه
من احساس میکنم وقتی تیتر وبلاگتون "دختر بودن" است و به مباحثی به این محوریت میپردازین ممکنه تمام دختر بودنتون توو این محدوده خلاصه بمونه و باقی ویژگیها و احساساتتون رو فراموش کنین . احساس میکنم آدمیزاد خیلی زود قید درستترینها رو میزنه و به معمولیترینها بسنده میکنه . آدم موجود ضعیفیه و همیشه جایی واسه کم آوردن وجود داره
خیلی چیزا ابزاره واسه شناخت و رشد و اگه یادمون بره که از اون ابزار باید چه استفاده ای بکنیم و خود استفاده مهم بشه اونوقت گم میشیم ما میمونیم و یه ابزار کاربردی که ما مشغول خودش شدیم نه کاربردش
باید ببینیم از کجا شروع میکنیم و قراره به کدوم سمت بریم . آره وقتی هیچ چیز مهمی وجود نداشته باشه که بهش چنگ زد . ابزارها اینقدر مهم میشن که هرکی ابزار بهتری داشته باشه احساس میکنه جلوتره
وقتی چیز مقدسی وجود نداره دیگه ابزار معنی نداره . ابزار در مقابل هدف معنی پیدا میکنه و اگر هدفی نباشه مجبوریم به مشغول شدن به خود ابزار
خیلی بده که آدم مجبور شه جای یه چیزی رو با چیز دیگری پرکنه . اساسا مرض از همینجا متولد میشه . وقتی جای چیزی با غیر اون چیز پر شه. خلا هایی که همیشه میمونن و آدم سلامتش رو از دست میده . همیشه چیزی گمه و برای این خالی معتاد به چیزی برای پر کردن میشیم
یه نگاه کافیه عمیق به دنیای امروز بندازیم تا ببینیم چقدر گم شده وجود داره و چه قدر گم کرده

ناشناس گفت...

اگر جنسیت رو یک نوار طیفی در نظر بگیریم و زن یا دختر بودن رو یک نیمه ی طیف و پسر یا مرد بودن رو نیمه ی دیگر . آدمهایی نرمالند که در جای درست خودشون روی طیف ایستادن
دنیای امروز به سمت مریضی و غیر نرمال بودن پیش میره . دنیایی که آدماش جای درست خودشون رو روی طیف از دست دادن . دخترایی که پسر میشن و پسرهایی که دخترگونه شدن و این یعنی مریضی و ناقص موندن
من با خوب و بد کاری ندارم . یعنی الآن اصلا نمیخوام بگم این خوبه و اون بد . من فقط دارم حرف میزنم . حرفام جهت خاصی واسه خوب یا بد بودن چیزی نداره فقط دارم حرف میزنم . همین
همجنسگرایی حاصل رشد در خلاف جهت روی طیفه . زنهایی که جاشون داره روی طیف عوض میشه . مردهایی که جای خودشون نیستن . حاصل ابزارگرایی . وقتی هدفی وجود نداره و آدم میمونه و ابزار. کاربرد ابزار رو ندونستن . نه که ندونستن بلکه هدفی برای به کار بردن ابزار نداشتن
لذت قطعا چیز مهمیه حتی شاید بخشی از هدف هم باشه اما همه ی هدف نیست . خیلی تنهاست آدمی که چیز مقدسی نداره
منظورم از چیز مقدس مذهب یا دین صرفا نیست . عشق هم میتونه مقدس باشه . کمال تن هم میتونه مفدس باشه . آدم هم میتونه مقدس باشه
اما وقتی چیزی مقدس نیست یعنی همتراز بودن همه چی .اونوقت گم میشیم توو چیزی که نمیدونیم
گفتم و باز هم میگم آدم میتونه همه چیز رو پیچیده کنه . وقتی چیز مقدسی در کار نیست و ذهنمون چیزی غیر روزمرگی و عادت و تکرار میخواد مجبوریم تا چیزهای تکراری رو جای تقدس به خوردش بدیم
وقتی چیزی واسه شناخت وجود نداره و ابعادی از وجودمون اونقدر فراموش شدن که نمیتونیم شناخت رو واسشون حتی تعریف کنیم و اونوقت ذنمون شناخت میخواد چیزهای معمولی رو اونقدر مهم میکنیم که بگیم داریم اونا رو میشناسیم
وقتی عشق معنی خودش رو از دست بده وقتی چون نتونستیم تجربش کنیم و چیز دیگری رو به اسم عشق به خورد ذهنمون دادیم اونوقت تن مفهومش عوض میشه . تقدس معنیش عوض میشه
دوست ندارم این واژه ها رو به کار ببرم اما چون اینجا شبیهش رو خوندم ترجیح میدم عینش رو بازگو کنم
چطور یه آدم رو با واژه هایی شبیه ج ن د ه یا ف ا ح ش ه ذلیل میکنیم . من کاری با خوب یا بد ندارم اما احساس میکنم حتی بار این واژه ها هم آزاردهندست
فرض کنین دختری رو که توو سنی خاص و قبل از شناخت کافی از خودش که پسری رو عاشق میشه . تصورش از عشق . صداقتش . و تصور کنین اون پسر مفهوم عشق رو کمی قبلتر جایی در اتفاقی تو ذهنش کشته . تکلیف معنایی که اون دختر از عشق توی ذهنش داره چی میشه . مگه آدم چقدر بزرگه که بتونه مفاهیم رو مستقل از اتفاقات معنی کنه. عشق رو یا خط میزنه یا مجبور میشه عادیترین چیزهاش رو عشق معنی کنه
وقتی به یه چیزی یه اسم میدیم و اون چیز ضزبه میخوره متاسفانه اون اسم و مفهوم هم گم میشه
وقتی تو ما به ازای عشقی واسه من، با رفتنت، با خراب شدنت، با اون چیزی که باید باشی نبودنت چی سره تعریف من از عشق میاد ؟ ... گم میشیم . مفاهیم ذلیل میشن و تن قرار نیست به جای خاصی برسه . قراره فقط تجربه کنه و حتی وقتی دیگه چیز جذابی در کار نبود خودش رو گول میزنه که داره چیزهای جدیدی رو تجربه میکنه داره شناخت پیدا میکنه
ابزار برای شناخت رو صرف شناخت خود ابزار کردن ! و این یعنی گمگشتگی
آره . بدون عشق میشه با تمام زنهای عالم خوابید . میشه لذت هم برد . میشه زیاد هم لذت برد. میشه اسمش رو شناخت هم گذاشت میشه ازش چیزهای تازه ای هم بیرون کشید . ولی خوب که نیگا کنی همش یعنی دو زار لبو
تن تنه نمیشه چیزی بیشتر ازش توقع داشت . نمیشه با آدمهای زیادی خوابید و اسمش رو گذاشت شناخت
این یعنی پیچیده کردن یه چیز ساده
نمیخوام بگم تن یا سکس چیز ساده ایه اما میخوام بگم به شدت قابلیت این رو داره که پیچیده شه . یعنی ابزاری که میشه معطوف به خودش شد
میشه در تن گم شد . میشه اسمش رو گذاشت تجربه . اسمش رو گذاشت شناخت . ولی آیا مطمئنیم چیزی این وسط در حال گم شدن نیست؟ . مطمئنیم چیزی در حال رنگ باختن نیست .؟ مطمئنیم داریم گم نمیشیم ؟
یه لحظه به قدیمتر برگردیم . به قدیم خودمون . به تعاریفمون . به تعریفمون از عشق . به تعریفمون از یه چیز مقدس . به تعریفمون از آدم
واقعا تعریفی که امروز داریم همون تعریفه ؟
این تغییر در تعریف از کجا حاصل شده؟ چون رشد کردیم و شناخت پیدا کردیم تعریفمون کامل شده ؟ یا اینکه چون به اون تعریفی که داشتیم نرسیدیم و ما به ازایی براش پیدا نکردیم مجبور به عوض کردنش شدیم ؟
منطقا آدمی که به ما به ازای واقعی برابر به تعریفش نمیرسه اونقدر ظرفیت نداره که شناخت پیدا کنه و مجبور میشه به تغییر تعریفش تا ما به ازایی براش پیدا شه . و اینجا یعنی آغاز تموم شدن . یعنی آغاز گم شدن یه مفهوم واقعی
ما همه خرسهای مهربونی! هستیم که به مرور گرگ میشیم ... ما گم میشیم
یه لحظه به نظرات آدمهایی که به اینجا سر میزنن نگاه کن . بعضیاشون تعریف رو کلا خط زدن . من اینجا نظراتی دیدم که میگفت همه میدونیم که دنبال سکسیم و بقیه چیزا بهونست . نظراتی دیدم که حاکی از سکس بدون عشق هرگز بود ... این تناقضها از کجا میآد ؟ ... از اتفافقاتی که بر ما گذشته . آدم متاسفانه تعاریفش خیلی وابسته به مشاهداتشه ... آدمی که تعریفش از عشق در حادثه ای به دیار فانی شتافته چیزی جز سکس نمیبینه .
تقریبا میتونم با اطمینان بگم همه ی آدمها با یه تعریف مقدس از عشق راه رو آغاز میکنن و در مرحله ای و در مواجهه با کسی خاص عشق رو مقدم بر سکس میدونن و سکس رو ابزاری برای پررنگ کردن عشق . حتی حاضرن سکس رو فدای عشق کنن ! ... یعنی سکس با دیگری رو به تقدس این عشق حاصل شده با اون کس خاص ناچیز بشمرن
چی سر اون آدم و تعاریفش میآد که حاضر به خوابیدن با دیگری و دیگران میشه ... چی میشه که یه جایی عشق هم فدای سکس میشه ؟
وقتی تعاریفمون له میشن وقتی تقدسی نمیمونه گم میشیم
..............................................................................................
میترسم حرفام درک نشه یا به چیزی کمتر از اون چیزی که من منظورم بوده تعبیر شه
کاریش نمیشه کرد! بعضیوقتا آدم حرفاش رو هم نمیتونه بزنه. جونش بالا میآد تازه میبینه داره واسه یه مقدمه مقدمه چینی میکنه
منو ببخشین واسه زیاد حرف زدن . هرچی نوشتم حرفام تموم نشد . فکر کنم بهتره همینجا تموم کنم
اگر حرفم کسی رو آزرد عذرخواهی میکنم
--------------------------------------------------------------------------------------
فکر کردن خیلی مهمه، اندیشیدن خیلی مهمه، مقایسه ی خودمون با خودمون خیلی مهمه ، مقایسه ی امروزمون با دیروزمون، شمردن چیزای مقدسی که داریم و شمردن چیزایی که دیگه مقدس نیست ... مهمه
آدم بد نمیشه . این کاره بده که بده . آدم با کار بد بد نمیشه فقط آدمی میشه با کارهای بد که اگه یه روز دیگه کارهای بدش رو انجام نده و کارهای خوب انجام بده میشه آدم خوب . اما کار بد همیشه بده چون ذاتش بده ... هیچوقت رو یه آدم یه اسم بد نذاریم حتی اگه کار بدی کرد . فردا که دیگه کار بدی نکنه هم شرمنده ی خودمونیم هم شرمنده ی اون
بترسیم از اینکه القاب بد و نگاه های آلوده انرژی به جا بذاره و تو رفتارهای اون آدم موثر واقع شه
بترسیم از اینکه وقتی یکی یه کار بد میکنه اسم بد رو خود شخص بذاریم و اون اسم بد رو رفتارهاش تاثیر بذاره
بترسیم از اینکه آدمهایی که ما ف ا ح ش ه نامیدیمشون با اسمگذاری ما زندگیشون بد شه ...
-----------------------------------------------------------------------------------------
ببخشید واسه همه چی
خداحافظ

ناشناس گفت...

چه قلم زیبایی داری

ناشناس گفت...

تصوير سازي اتفاق فوق العاده بود،‌ چون بحثش را در بالا باز كرده بوديد اشاره مي كنم كه مرزش با اروتيك نويسي باريك است، از نگاه من شناخت نسبي وبلاگ و نويسنده اش به راحتي مي تواند خواننده را از پورن به مسير ديگري بكشاند، گرچه انصافن در جاي ديگري مي شد جور ديگر هم برداشت كرد.

ناشناس گفت...

با اجازه ، لينک دادم به اين پست. چسبيد. tnx