۱۳۸۵ آذر ۱۶, پنجشنبه

مادر


کم‌تر پيش می‌آيد اتفاقی بيفتد که "دلم بخواهد" به مادرم بگويم. شديداً اختلافِ سليقه داريم. او، ولی، بسيار می‌پرسد. خيلی از چيزها را هم بدونِ پرسش می‌فهمد: بی‌نهايت باهوش است.

مادرِ باهوشِ من به حفظِ حريمِ خصوصیِ ديگران در خانواده پای‌بند نيست—هرچند قبول‌شان دارد و با هر بار تذکر اوضاع کمی بهتر می‌شود—و جايگاه‌اش به عنوانِ مادر اين امکان را به او می‌دهد که در رابطه‌اش با من بی‌پرواتر تجاوز کند. مؤدبانه اين است که آرام هر بار حق‌ام را به داشتنِ حريم متذکر شوم و جوابی بدهم که بدونِ وارد شدن به بحثِ موردِ نظرِ او کمی هم متقاعدکننده باشد. اما وقتی که او به چيزی حساس می‌شود و می‌خواهد که درباره موضوعی بيشتر بداند، هيچ کاری از من ساخته نيست. هوشمندی‌اش به کمکِ قدرتِ تحليل‌اش می‌آيد و بر اساسِ ارزش‌های خودش قضاوت می‌کند.

دوستش دارم. اما هميشه فکر کرده‌ام اگر رابطه‌ام با او چيزی جز رابطه مادر و دختری بود، تا به حال حتماً دوست داشتن و وابستگی را کنار گذاشته بودم و خودم را از معرضِ تجاوزِ مداوم بيرون می‌کشيدم. فکر می‌کنم استفاده از قدرت (اين‌جا قدرتِ موقعيت) برای تجاوز به حريمِ خصوصیِ ديگران از بدترينِ کارهاست. و نمی‌دانم فرهنگِ وابستگیِ ما به خانواده است يا نحوه بزرگ‌شدنِ من که نمی‌توانم جز مدارا کاری بکنم و راه‌حلی بجويم.

۳ نظر:

azar گفت...

همه ی مادرهای ایرانی همین اند. نمی دونم شاید هم مادرهای دوروبر من همین اند. اما من مدارا نکردم. یک جنگ بزرگ که به هر چی بگی کشید و الان هر کس سرش توی لاک خودشه.
http://azarestaan.blogspot.com
و این آدرس جدیدمه. ممنون اون قبلی رو با این عوض کنی

ناشناس گفت...

مادر من.. مادر تو.. مادرهای بسیاری از ما کم و بیش انگار از یک گل سرشته شده اند و چرا؟ نمیدانم. همیشه این افسوس با من خواهد ماند که ایکاش زودتر دانسته بودم که چطور میشود به او نزدیک شد و در عین حال فاصله دلخواه را حفظ کرد. الان تا حدی میدانم ولی سالهای از دست رفته من که جبرانی ندارد

ناشناس گفت...

سلام ، صدای آمریکا - VOA - الان ( 7/30 بعد از ظهر سه شنبه ) داره در مورد این پستت صحبت می کنه ... الانم داره تحلیلش می کنه. شانسی ضبطش کردم .جالب بود...