۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

حسادت

چند وقت پیش یکی از خوانندگانِ این‌جا برایم نوشت که فکر می‌کند به «مرحله»‌ای رسیده است که به روابطِ شریکِ جنسی یا شریکِ زندگی‌اش حسادت نکند و از من خواست که بگویم چطور به این «مرحله» رسیده‌ام.

من حسادت نمی‌کنم. یا دقیق‌تر: فکر می‌کنم که حسادت نمی‌کنم. اما این وضعیت را «مرحله» نمی‌دانم. یعنی وضعیتِ پیشین و/یا پسینی برایش نمی‌شناسم. از این که بگذریم، نمی‌دانم چطور و چرا حسادت نکرده‌ام. آیا حسادت کردن یادگرفتنی است؟ یا حسادت نکردن یادگرفتنی است؟ یا هر دو؟ آیا از کودکی دومی را آموخته‌ام و از معرضِ اولی دور نگه داشته شده‌ام؟

وقتی اولین دوست‌پسرم من را ترک کرد بدونِ این‌که علت‌اش را بگوید و با دخترِ دیگری دوست شد، به آن دختر حسودی نکردم. با این‌که کودکانه فکر می‌کردم «تنها» عشقِ زندگی‌ام را از دست داده‌ام، از این کلافه بودم که چرا به من نگفته است مشکل‌اش با رابطه چیست یا نگفته است که مثلاً دیگر مرا دوست ندارد. از این‌که خودش به تنهایی تصمیم گرفته بود و عمل کرده بود که به سر رابطه چه بلایی بیاید، ناراحت بودم. به این فکر می‌کردم که از ذهنِ او چه می‌گذرد و آیا به وضعیتِ من بعد از جدایی فکر کرده است. ناراحت بودم که می‌دیدم شعوری را که برایش فرض گرفته بودم، ندارد. اما به این‌که با دوستِ جدیدش چه می‌کند و دوستِ جدیدش کیست و چه شکلی است، نه، فکر نمی‌کردم.

آیا در این اولین مواجهه‌ عاشقانه‌ام با کسی از سرِ مرحله‌ای پریده بودم؟ بعید می‌دانم.

دوست‌پسرِ دیگری داشته‌ام که در تمامِ مدتِ رابطه‌مان با دخترِ دیگری رابطه نزدیک جنسی و عاطفی داشت. مدتی قبل از تمام شدنِ رابطه‌مان با هم خوش نبودیم. خواست رابطه را درست کند، زد و چشم‌اش را کور کرد: برای نشان دادنِ این‌که برایش اهمیتِ بیشتری دارم، آن دختر را از زندگی‌اش حذف کرد. غافل از این‌که به علت‌های کاملاً بی‌ربطِ دیگری از رابطه‌مان ناراضی بودیم و پای حسادت در میان نبود.

مثال‌های دیگری هم دارم از شرایطی که می‌توانستم نسبت به رابطه‌های دیگرِ شریکان جنسی و عاطفی‌ام حساس باشم و حسادت کنم. و نبوده‌ام و نکرده‌ام. آیا جز این بلد نیستم رفتار کنم یا ناخودآگاه همیشه جلوی رفتاری را که می‌دانم ناپسند است گرفته‌ام؟ نمی‌دانم.

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

نوشته های قبلی ات را بیشتر دوست داشتم. نوشته های اروتیک تان فوق العاده بودند و یکتا. فکر می کنم این بحث چند تایی دیگر تکراری شده است. البته وبلاگ خودتان است و چار دیواری اختیاری.

dokhtare گفت...

غریبه آشنا،

ممنون که نظرتان را گفتید. این نوشته در واقع جوابی است به یکی از خوانندگانِ دختر بودن. و من یادم نمی‌آید نوشته‌ای اروتیک در وبلاگ منتشر کرده باشم. یا شاید هم تعریفِ شما از اروتیک با چیزی که من در ذهن دارم متفاوت باشد.

ناشناس گفت...

حضرت علي گفته: سلامتي بدن در دوري از حسد است !

ناشناس گفت...

لطفا درباره مکالمه هنگام و پس از خوابیدن بنویس. اینکه بعد از آرام شدن هردو چه جور گفتگوهایی هست و دلپذیر می نماید از نگاه تو

ناشناس گفت...

تا حالا ندیده بودم دختری از خود ارضایی و دیدن دوست پسرش تو بغل کسی دیگه اینطور بگه و لذت ببره.من هیچ وقت فکر نمی کردم یک دختر نیز مثل پشر ها بتونه خود ارضایی کنه...از تنش بگه و راحت ارضا بشه.چقدر دخترای جسوری مثل تو رو جامعه ی ایران کم داره.ازت ممنونم

ناشناس گفت...

ولی من دلم می خواست فقط با تو باشم که اون رو کنار گذاشتم.

ناشناس گفت...

آنقدر دخترهای اطرافم با تو متفاوتند که احساس میکنم دختر نیستی. دختر بودن کدام یک از اینهاست؟ اینی که تو هستی یا آنی که آنها هستند؟
نمیدانم. همینقدر میدانم که من بدنبال کسی هستم که به سبک تو دختر باشد.
کیوان

S.A گفت...

به نظرم بد نيست يك آزمايش سطح غدد درون ريز بدن بدهي . واقعا ميزان استروژن و تستسرونت فكر مي كنم كمي متفاوت است با بقيه دختران ، اينها كه مي گم را بي غرض ميگم . مي دوني يك سري از صفات كاملا زنانه است و عاملش استروژن است و تو افكارت بيشتر بر پايه تسترون است ولي رفتارت و كردارت بر پايه استروژن . فكر كنم هزاران مرد را taste كردي ولي فكر ميكنم از مردها اندك مي داني. به جاي اينهمه پرداختن به خود يك كمي وقت بگذار ديگران را بشناس چون خودت كمتر از ديگران به خودت آسيب ميزني. (بي ادبانه نبود منظورم فقط يك نقد مودبانه است)

ناشناس گفت...

من اين حس حسادت نكردن را درك مي‌كنم.دقيقا در همين موقعيتي كه از آن حرف زديد بوده‌ام و دقيقا مثل شما فكر مي‌كردم در آن موقعيت...
و الان كه اين پست را خواندم يك لحظه به ذهنم رسيد واقعا جور ديگري نمي‌توانستم فكر كنم... و اين برايم خيلي جالب بود...

دریا گفت...

می دونم که خیلی دیر دارم نظرم رو می نویسم و نمی دونم که اصلا فرد دیگری نظرم رو می خونه یا نه اما دوست داشتم بگم که من به اصطلاح شما به اون مرحله رسیدم.بعد از دوست پسر اولی که داشتم و حدود 6 سال باهم بودیم و یک روز اون با یک تصمیم یک طرفه، رفت، من خیلی چیزها یاد گرفتم.مهمترینش این بود که "مهمترین علت حسادتم وابستگی هست نه عشق".الان با فردی هستم که خب برام یه جور شریک جنسی محسوب می شه و خب معمولا آخر هفته ها باهمیم.جذابیت زیادی داره و خودش هم اینو می دونه.وقتی می بینم که دارم در موردش احساساتی می شم 1. درباره اش خیال پردازی نمی کنم 2. سعی می کنم از حرف های عاشقانه ای که حین سکس می شه دوری کنم یا بعدا بهش فکر نکنم و 3. به خودم یادآوری می کنم که همونطور که من در طول هفته زندگی معمولی خودم رو دارم و شاید با هزارجور مرد آشنا بشم، خب اون هم همین وضع رو داره.
اتفاقا وقتی که عدم حساسیت منو می بینه و به قول خودش حسود نیستم یا گیر نمی دم، باعث می شه که بیشتر براش جذابیت شخصیتی داشته باشم

ناشناس گفت...

مشكل همه ما از اونجايي شروع ميشه كه بي هدف و ملتقط هستيم

ناشناس گفت...

مشكل همه ما از اونجايي شروع ميشه كه بي هدف و ملتقط هستيم

مهدی گفت...

ذهن عجیبی داری ...
الان زنده ای؟
چه می کنی؟
دیگه پست نمی زاری؟