در توالتِ عمومی
در مكانی عمومی نشسته بودم و مطالعه میكردم. روی موضوعِ مهمَِ جدیدی تمركز كرده بودم و حواسام به اطراف نبود. یك دفعه حس كردم كه لباسِ زیرم كمی خیس شده. و دیدم كه چقدر زیاد دلام میخواهد با كسی بخوابم. كسی كه در آن لحظه مهم نبود كیست: تصویری در ذهن نداشتم—نه حتی فانتزی. رفتم به توالتِ عمومی. با تنام كه تنها شدم، چند دقیقه استمنا... چقدر صدای دستگاهِ خشككنِ دست امنیتبخش بود.