استمنا
وقتهايی هست که از هميشه زنتر هستم. انگار پوستِ بدنام نرمتر میشود و از سـُريدنِ ملايمِ چيزی بر بدنام لذت زياد میبرم. طوری که انگار ذرهذره اصطکاکاش را با بدنام درک میکنم.خيالام جای ديگر میپَرَد، دستانم روی بدنام میلغزد...