۱۳۸۶ مرداد ۷, یکشنبه

عشق

بعضی‌ها بعضی نامه‌ها را طوری می‌نويسند که دست‌کم دو بار (تا بی‌شمار) بخوانی‌شان و هر بار هم لذتِ زيادِ عميقی ببری. بعضی‌ها طوری جذاب‌اند که می‌خواهی هی نگاه‌شان کنی و چشم برنگيری و غرق شوی در تصويری که می‌بينی. بعضی‌ها آن‌قدر شفاف‌اند که دل‌ات نمی‌آيد لـَکه‌‌شان بيندازی. می‌ايستی دور و هيجان‌زده تصويرِ بی‌لـَکی از خودت می‌بينی که کم‌نظير است. اتفاقاً همه اين‌ها مالِ بعضی وقت‌هاست که عاشقِ بعضی‌ها هستی. و حس می‌کنی مهمِّ زيبايی دارد ميان‌تان اتفاق می‌افتد...

۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه

از ماليخوليا

بعضی وقت‌ها آن‌قدر ماليخوليايی می‌شوم که اصلاً نمی‌توانم موقعيت‌ام را در دنيای واقعی درک کنم. مثلِ همين چند ساعتِ پيش که هی راه می‌رفتم و احساس می‌کردم در آب قدم برمی‌دارم. و بعدتر که نشستم احساس کردم دست‌ام در دستِ معشوق است و نوازش می‌شوم—و چه خوب بود. بعدتر که خواستم چيزی بنويسم دنبالِ دفترچه‌ای می‌گشتم که مدت‌هاست ندارم. ميانِ گشتن‌ها پايم گرفت به ميز و دردِ عجيبی به جای پايم در دلم پيچيد. حالا هم دارم اشک می‌ريزم، آرام و بی‌صدا و اين کلمه‌ها را از پشتِ نگاهِ تارَم تايپ می‌کنم و حس می‌کنم بسيار درمانده و بدبختم. در عينِ حال هشيارم که هيچ‌کدام از اين حس‌ها واقعی نيستند. اما انگار واقعی‌اند: همين‌قدر که من حس‌شان می‌کنم کافی نيست؟
دست‌ام را دوباره بگير در دست‌ات، معشوقِ نازنين‌ام. کمی آشفته‌ام.

۱۳۸۶ مرداد ۱, دوشنبه

گيجی

تازه دقت کرده‌ام: هر بار حرف می‌زنيم، ميانه صحبت يا بعدتر يادم می‌افتد به باهم‌خوابيدن‌هامان. ناخودآگاه. هنوز می‌خواهم‌اش؟
نوعِ رابطه که عوض می‌شود گاهی گيج می‌شوم. او به‌وضوح نمی‌خواهد و می‌خواهد که من هم نخواهم. من... می‌خواستم، مدتی نمی‌خواستم، مدتی می‌خواستم، به نظرم حالا هم می‌خواهم. و شايد که در فرصتی بگويم‌اش. ولی چه فايده؟

۱۳۸۶ تیر ۲۸, پنجشنبه

برهوت

تازه آشنا شده بوديم. بارِ دوم بود که همديگر را می‌ديديم. و ظاهراً همه‌چيز خوب بود: باهوش و ملايم بود و خوب‌رفتار. از چيزهايی روزمره، فرهنگی، کمی روشنفکرانه حرف زديم. از او خوش‌ام آمده بود. گفتم‌اش. با لبخندِ پيروزمندانه‌ای واکنش نشان داد که دل‌انگيزم نبود. با همان جمله ساده "ازت خوش‌ام می‌آيد" تصور کرده بود پيشنهادِ دوستی—حتی ازدواج—در سر دارم. گفت: "ببين، شرايط من طوری نيست که بخواهم پيشنهادی داشته باشم." جالب است که او بهترين پسری است که اين روزها اطرافم می‌بينم.