۱۳۸۵ شهریور ۲۹, چهارشنبه

نه «هميشه»

وقتی که تصويرِ غلطِ «دخترِ هميشه‌خواستنی» که از خودم در ذهن داشتم، شکست، بدجور شکستم. اولين عشقم –که عشقِ پرشوری هم بود-، من را نخواست و رفت. بی‌ادبانه هم رفت. من اولين معشوقِ او نبودم و البته خودم را خيلی بهتر از معشوقِ قبلی -و بعدی‌اش- می‌دانستم. مواجهه‌ام با ماجرا از اين زاويه سخت بود که فهميدم خودم را، انسانِ وجودم را، نمی‌شناسم. در واقع، کاملاً جا خورده بودم که کسی من را خواسته و بعد از مدتِ کوتاهی، ديگر نخواسته. گذاشتم تصوير کامل بشکند. فکر کردم. زياد فکر کردم. و بعد سعی کردم خودم را جای او بگذارم.

عشقِ بعدی‌ام را بعد از مدت کوتاهی ديگر نخواستم. وضعيت کاملاً برايم آشنا بود. با رعايتِ ادب و احترام گفتم‌اش. و اين برايم شروعِ فهمِ سختیِ روابطِ انسانی بود. و شروعِ ايمان آوردنم به لزومِ تجربه و دقت و تأمل در اين روابط.

نه من «دخترِ هميشه‌خواستنی» هستم، نه ديگری برايم «هميشه‌خواستنی» است، نه اصلاً «هميشه»‌ای در کار است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر