آداب
لبهاش را گذاشت روی لبهام. خسته و بیمیل بودم. گذاشتم مرا ببوسد بدون اینكه كوچكترین حركتی كنم. بوی الكل از دهاناش بیرون میریخت. چشمانام بسته بود و سرم را به دیوار تكیه داده بودم. و او رویام افتاده بود. پرسید كه آیا خوابم؟ خواب نبودم؛ مرده بودم. كنارِ محوطه رقص گوشهای نشسته بودم. عرق از سر و رویام میریخت؛ خستگی از پاهام. بعد از اینكه یك دور با هم رقصیدیم، همهی شب دست از سرم برنداشت. گفت كه در خواب مرا میدیده و حالا اینجا پیدایم كرده. به وضوح مستِ لایعقل بود. جوابی ندادم. باز مرا بوسید. این بار گوشهی لبام را. همانطور كه مهمل میگفت، نشست كنارم. اینقدر نشست كه چشمانام را باز كردم. اجازه گرفت كه مرا ببوسد. با حركتِ سر نشان دادم كه: نه. معذرت خواست و رفت. بلند شدم كه باز برقصم. وسطِ محوطه خودش را به من رساند. دستش را گذاشت به كمرم و یك دورِ دیگر رقصیدیم، قبل از تمام شدنِ مهمانی و خداحافظی.