از نیازهای مهمّ من یکی هم این است که بعد از سکسِ خوب بتوانم ساعتی تنها باشم. ترجیحاً با لیوانی چای یا فنجانی قهوه. تنها باشم با جسمِ آرامگرفتهام و ذهنِ سرشار از تصویرم و مستیِ چشیدنِ تنی که دوست میداشتهام.
۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه
دو دیالوگ
اول.
- در ماهِ گذشته با آدمِ جدیدی خوابیدهای؟
- با [در ذهنش اسمها را مرور میکند و با انگشتهایش میشمارد.] 3 نفر.
- بترکی!
دوم.
- بیا بشماریم با چند نفر هر دومان خوابیدهایم... [در ذهنش اسمها را مرور میکند و با انگشتهایش میشمارد.] 6 نفر؟
- آره، عزیزم. و افتخار میکنم به شخصیتِ تو برای پنهان نگه داشتنِ اسمها!
اول.
- در ماهِ گذشته با آدمِ جدیدی خوابیدهای؟
- با [در ذهنش اسمها را مرور میکند و با انگشتهایش میشمارد.] 3 نفر.
- بترکی!
دوم.
- بیا بشماریم با چند نفر هر دومان خوابیدهایم... [در ذهنش اسمها را مرور میکند و با انگشتهایش میشمارد.] 6 نفر؟
- آره، عزیزم. و افتخار میکنم به شخصیتِ تو برای پنهان نگه داشتنِ اسمها!
۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه
قدرتِ ذهن
شگفتانگيز است: به سه شماره "آمدم". بارِ اولی بود كه به اين سرعت میآمدم؛ و البته به شدتِ معمول و كاملاً لذتبخش... قبل از اينكه به دوستم برسم، به باهمخوابيدنمان فكر كرده بودم و حتی به او هم گفته بودم كه وقتِ زيادی نخواهد داشت برای حاضر شدن؛ اما فكر نمیكردم كه خوابيدن اين همه در ذهنام جلو رفته باشد و تنام را يكباره پرت كند به مرحله آخر.
شگفتانگيز است: به سه شماره "آمدم". بارِ اولی بود كه به اين سرعت میآمدم؛ و البته به شدتِ معمول و كاملاً لذتبخش... قبل از اينكه به دوستم برسم، به باهمخوابيدنمان فكر كرده بودم و حتی به او هم گفته بودم كه وقتِ زيادی نخواهد داشت برای حاضر شدن؛ اما فكر نمیكردم كه خوابيدن اين همه در ذهنام جلو رفته باشد و تنام را يكباره پرت كند به مرحله آخر.
۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سهشنبه
۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه
درونم
بیان کردناش سخت است. میخواهم بگویم گاهی تا چند ساعت بعد از درآمیختنهای خیلی شدید و البته خیلی بالذت، احساس میکنم از نظرِ فیزیکی چیزهایی درونم جابهجا میشود. مثلاً حس میکنم مثانهام که لابد فشرده شده بوده (حرفِ غیرعلمیِ خندهداری است؟) حالا دارد به حالتِ معمولش برمیگردد. این حسهای مربوط به اعضای داخلی بدنم معمولاً نمیگذارد به زندگیِ عادیام برسم؛ حواسم را پرت میکند. که البته لزوماً بد و ناخواسته نیست. (خیلی هم لذت دارد که باعثِ مرور کردنِ لذتِ پیش برده میشود.)
فرض میگیرم که واضح است که این حرفها صرفاً بیانِ احساساند و نه بیانِ واقعیتی فیزیکی. (که البته شاید واقعیت هم داشته باشد.)
بیان کردناش سخت است. میخواهم بگویم گاهی تا چند ساعت بعد از درآمیختنهای خیلی شدید و البته خیلی بالذت، احساس میکنم از نظرِ فیزیکی چیزهایی درونم جابهجا میشود. مثلاً حس میکنم مثانهام که لابد فشرده شده بوده (حرفِ غیرعلمیِ خندهداری است؟) حالا دارد به حالتِ معمولش برمیگردد. این حسهای مربوط به اعضای داخلی بدنم معمولاً نمیگذارد به زندگیِ عادیام برسم؛ حواسم را پرت میکند. که البته لزوماً بد و ناخواسته نیست. (خیلی هم لذت دارد که باعثِ مرور کردنِ لذتِ پیش برده میشود.)
فرض میگیرم که واضح است که این حرفها صرفاً بیانِ احساساند و نه بیانِ واقعیتی فیزیکی. (که البته شاید واقعیت هم داشته باشد.)
۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه
نفرتِ اجباری از خود
به دعوتِ نویسنده وبلاگ مسألهای به نام حجاب
حجابِ اجباری برای من که در خانوادهای مذهبی به دنیا نیامدهام اولین و بزرگترین ریاکاری عمرم بوده است که از نوجوانی تا الان و نمیدانم تا کی تکرار میکنم. آنطور که نیستم و نمیاندیشم در جامعه خودم را مینمایانم. به عقیدهای که ندارم شناخته میشوم. نمادِ ایدئولوژیای را به سر و بدنم میکـِشم که کوچکترین علقهای بهش ندارم. از این موضوع به شدت زجر کشیدهام و میکشم چون ریاکاری را بد و زشت و عفن میدانم. تنها کاری که سالهاست میکنم یادآوریِ این موضوع به خودم است که: حواست باشد؛ تو داری ریا میکنی؛ برایت عادی نشود.
به دعوتِ نویسنده وبلاگ مسألهای به نام حجاب
حجابِ اجباری برای من که در خانوادهای مذهبی به دنیا نیامدهام اولین و بزرگترین ریاکاری عمرم بوده است که از نوجوانی تا الان و نمیدانم تا کی تکرار میکنم. آنطور که نیستم و نمیاندیشم در جامعه خودم را مینمایانم. به عقیدهای که ندارم شناخته میشوم. نمادِ ایدئولوژیای را به سر و بدنم میکـِشم که کوچکترین علقهای بهش ندارم. از این موضوع به شدت زجر کشیدهام و میکشم چون ریاکاری را بد و زشت و عفن میدانم. تنها کاری که سالهاست میکنم یادآوریِ این موضوع به خودم است که: حواست باشد؛ تو داری ریا میکنی؛ برایت عادی نشود.
۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه
۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه
اضافه؟
دختر با چهرهای خیلی جدی میگوید: دو طرفِ اضافهات رو بگیر. و بعد با مهارت کاردِ آغشته به موم را به موهای اندامِ جنسیام میکشد. و بعد کمی درد.
قبلتر هم از دختر سؤال کرده بودم که چرا میگویی «اضافه»؟ این کلمه از کجا به ادبیاتِ اپیلاسیوندارها وارد شده؟ چه کسی فکر میکرده که عضوِ جنسیِ زن اضافه است؟ چرا در آرایشگاهها و اپیلاسیونگاهها، که علیالقاعده بدنِ زن در مرکزِ توجه است، اندامِ جنسیِ زنانه اینطوری نامیده میشود؟
دختر با چهرهای خیلی جدی میگوید: دو طرفِ اضافهات رو بگیر. و بعد با مهارت کاردِ آغشته به موم را به موهای اندامِ جنسیام میکشد. و بعد کمی درد.
قبلتر هم از دختر سؤال کرده بودم که چرا میگویی «اضافه»؟ این کلمه از کجا به ادبیاتِ اپیلاسیوندارها وارد شده؟ چه کسی فکر میکرده که عضوِ جنسیِ زن اضافه است؟ چرا در آرایشگاهها و اپیلاسیونگاهها، که علیالقاعده بدنِ زن در مرکزِ توجه است، اندامِ جنسیِ زنانه اینطوری نامیده میشود؟
۱۳۸۷ دی ۲۸, شنبه
۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه
شرم
مادرم شرم دارد از داشتنِ دختری كه با آدمهای متنوعی خوابيده است و میخوابد. كه گاهی ديروقتِ شب با گونههای گلگون از سكسِ خوب به خانه میآيد. كه گاهی هم بیخبر به خانه نمیآيد. كه روزهايی دوش نمیگيرد تا بو و خاطره همآغوشیِ دلچسبی را مدتِ بيشتری بر تـَنـَش نگه دارد. كه رُك و بيرودربايستی است. كه با آدمهايی كه دوست ندارد معاشرت نمیكند. كه اجتماعی است و به روی آدمهای غريبه هم لبخند میزند.
من شرم دارم از داشتنِ مادری كه هر روز به آقای دكتر، مجری برنامه تلويزيوني به خانه برمیگرديم، روز به خير میگويد و به بقيه مهملاتِ صداوسيما توجه میكند و به آن سازمانِ پر از دروغ و ريا مشروعيت میدهد. كه دائم به كارهای بقيه اعضای خانواده فضولی میكند. كه فداكاریهای بیجا میكند. كه وقتی مريض میشود با تمارضِ چندشناكی طلبِ توجهِ بيشتر میكند. كه نمیتواند تحمل كند دخترش را آنگونه كه هست، و همزمان به روشهای محدودكننده و تشويقكننده میخواهد كه درستاش كند. كه ايدئولوژیزده است و دارد همانطور رفتار میكند كه از يك مادرِ نمونه در خانوادهای متوسط و سكولار در ايرانِ امروز (عرفاً و/يا قانوناً) انتظار میرود. كه انتخاب نمیكند.
به جبرِ طبيعت لابد، دوستاش دارم. پذيرفتهام كه خصوصيات و رفتارهای او، چه شرمام دهد چه ندهد، مالِ اوست. و اگر همخانهايم بايد كه سعی كنم با بودنش، اينگونه بودنش، كنار بيايم. اما اين كافی نيست. بحثها و درگيریها هميشه از سوی او شروع میشود. دوستام ندارد؟ يا میخواهد در برابرِ دركِ وجودِ آدمی كه منام مقاومت كند؟ مستأصلام.
مادرم شرم دارد از داشتنِ دختری كه با آدمهای متنوعی خوابيده است و میخوابد. كه گاهی ديروقتِ شب با گونههای گلگون از سكسِ خوب به خانه میآيد. كه گاهی هم بیخبر به خانه نمیآيد. كه روزهايی دوش نمیگيرد تا بو و خاطره همآغوشیِ دلچسبی را مدتِ بيشتری بر تـَنـَش نگه دارد. كه رُك و بيرودربايستی است. كه با آدمهايی كه دوست ندارد معاشرت نمیكند. كه اجتماعی است و به روی آدمهای غريبه هم لبخند میزند.
من شرم دارم از داشتنِ مادری كه هر روز به آقای دكتر، مجری برنامه تلويزيوني به خانه برمیگرديم، روز به خير میگويد و به بقيه مهملاتِ صداوسيما توجه میكند و به آن سازمانِ پر از دروغ و ريا مشروعيت میدهد. كه دائم به كارهای بقيه اعضای خانواده فضولی میكند. كه فداكاریهای بیجا میكند. كه وقتی مريض میشود با تمارضِ چندشناكی طلبِ توجهِ بيشتر میكند. كه نمیتواند تحمل كند دخترش را آنگونه كه هست، و همزمان به روشهای محدودكننده و تشويقكننده میخواهد كه درستاش كند. كه ايدئولوژیزده است و دارد همانطور رفتار میكند كه از يك مادرِ نمونه در خانوادهای متوسط و سكولار در ايرانِ امروز (عرفاً و/يا قانوناً) انتظار میرود. كه انتخاب نمیكند.
به جبرِ طبيعت لابد، دوستاش دارم. پذيرفتهام كه خصوصيات و رفتارهای او، چه شرمام دهد چه ندهد، مالِ اوست. و اگر همخانهايم بايد كه سعی كنم با بودنش، اينگونه بودنش، كنار بيايم. اما اين كافی نيست. بحثها و درگيریها هميشه از سوی او شروع میشود. دوستام ندارد؟ يا میخواهد در برابرِ دركِ وجودِ آدمی كه منام مقاومت كند؟ مستأصلام.
۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه
۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه
۱۳۸۷ آبان ۲۱, سهشنبه
۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه
۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه
شب تا صبح
همآغوشیِ نسبتاً طولانی. لذتِ فراوان. نزدیکیِ زیاد. خستگیِ دلپذیر. او «آمد» و با اینکه مقاومت میکرد، زودتر از بارهای قبل میانِ نوازشهامان خواباش برد: عمیق و کودکانه. هنوز هوا روشن نشده بود. خواب به چشمهام نمیآمد. دلام نمیآمد صداش کنم که: باز «میخواهم». به خودم میپیچیدم. دستام را بردم میان پاهام. خوش نمیگذشت. دلام میخواست «او» کاری کند. غلت زدم. کتابِ شعری را که پیش از (در حین؟) معاشقه میخواندیم برداشتم. کلمهها را میخواندم اما نمیفهمیدم. کلافه بودم. هنوز دلام نمیآمد صداش کنم. بغض داشتم. چرا گریهام گرفته بود؟ میانِ راحتِ معشوق و راحتِ خودم نمیتوانستم انتخاب کنم.
۱۳۸۷ تیر ۴, سهشنبه
۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سهشنبه
۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه
حسادت
چند وقت پیش یکی از خوانندگانِ اینجا برایم نوشت که فکر میکند به «مرحله»ای رسیده است که به روابطِ شریکِ جنسی یا شریکِ زندگیاش حسادت نکند و از من خواست که بگویم چطور به این «مرحله» رسیدهام.
من حسادت نمیکنم. یا دقیقتر: فکر میکنم که حسادت نمیکنم. اما این وضعیت را «مرحله» نمیدانم. یعنی وضعیتِ پیشین و/یا پسینی برایش نمیشناسم. از این که بگذریم، نمیدانم چطور و چرا حسادت نکردهام. آیا حسادت کردن یادگرفتنی است؟ یا حسادت نکردن یادگرفتنی است؟ یا هر دو؟ آیا از کودکی دومی را آموختهام و از معرضِ اولی دور نگه داشته شدهام؟
وقتی اولین دوستپسرم من را ترک کرد بدونِ اینکه علتاش را بگوید و با دخترِ دیگری دوست شد، به آن دختر حسودی نکردم. با اینکه کودکانه فکر میکردم «تنها» عشقِ زندگیام را از دست دادهام، از این کلافه بودم که چرا به من نگفته است مشکلاش با رابطه چیست یا نگفته است که مثلاً دیگر مرا دوست ندارد. از اینکه خودش به تنهایی تصمیم گرفته بود و عمل کرده بود که به سر رابطه چه بلایی بیاید، ناراحت بودم. به این فکر میکردم که از ذهنِ او چه میگذرد و آیا به وضعیتِ من بعد از جدایی فکر کرده است. ناراحت بودم که میدیدم شعوری را که برایش فرض گرفته بودم، ندارد. اما به اینکه با دوستِ جدیدش چه میکند و دوستِ جدیدش کیست و چه شکلی است، نه، فکر نمیکردم.
آیا در این اولین مواجهه عاشقانهام با کسی از سرِ مرحلهای پریده بودم؟ بعید میدانم.
دوستپسرِ دیگری داشتهام که در تمامِ مدتِ رابطهمان با دخترِ دیگری رابطه نزدیک جنسی و عاطفی داشت. مدتی قبل از تمام شدنِ رابطهمان با هم خوش نبودیم. خواست رابطه را درست کند، زد و چشماش را کور کرد: برای نشان دادنِ اینکه برایش اهمیتِ بیشتری دارم، آن دختر را از زندگیاش حذف کرد. غافل از اینکه به علتهای کاملاً بیربطِ دیگری از رابطهمان ناراضی بودیم و پای حسادت در میان نبود.
مثالهای دیگری هم دارم از شرایطی که میتوانستم نسبت به رابطههای دیگرِ شریکان جنسی و عاطفیام حساس باشم و حسادت کنم. و نبودهام و نکردهام. آیا جز این بلد نیستم رفتار کنم یا ناخودآگاه همیشه جلوی رفتاری را که میدانم ناپسند است گرفتهام؟ نمیدانم.
چند وقت پیش یکی از خوانندگانِ اینجا برایم نوشت که فکر میکند به «مرحله»ای رسیده است که به روابطِ شریکِ جنسی یا شریکِ زندگیاش حسادت نکند و از من خواست که بگویم چطور به این «مرحله» رسیدهام.
من حسادت نمیکنم. یا دقیقتر: فکر میکنم که حسادت نمیکنم. اما این وضعیت را «مرحله» نمیدانم. یعنی وضعیتِ پیشین و/یا پسینی برایش نمیشناسم. از این که بگذریم، نمیدانم چطور و چرا حسادت نکردهام. آیا حسادت کردن یادگرفتنی است؟ یا حسادت نکردن یادگرفتنی است؟ یا هر دو؟ آیا از کودکی دومی را آموختهام و از معرضِ اولی دور نگه داشته شدهام؟
وقتی اولین دوستپسرم من را ترک کرد بدونِ اینکه علتاش را بگوید و با دخترِ دیگری دوست شد، به آن دختر حسودی نکردم. با اینکه کودکانه فکر میکردم «تنها» عشقِ زندگیام را از دست دادهام، از این کلافه بودم که چرا به من نگفته است مشکلاش با رابطه چیست یا نگفته است که مثلاً دیگر مرا دوست ندارد. از اینکه خودش به تنهایی تصمیم گرفته بود و عمل کرده بود که به سر رابطه چه بلایی بیاید، ناراحت بودم. به این فکر میکردم که از ذهنِ او چه میگذرد و آیا به وضعیتِ من بعد از جدایی فکر کرده است. ناراحت بودم که میدیدم شعوری را که برایش فرض گرفته بودم، ندارد. اما به اینکه با دوستِ جدیدش چه میکند و دوستِ جدیدش کیست و چه شکلی است، نه، فکر نمیکردم.
آیا در این اولین مواجهه عاشقانهام با کسی از سرِ مرحلهای پریده بودم؟ بعید میدانم.
دوستپسرِ دیگری داشتهام که در تمامِ مدتِ رابطهمان با دخترِ دیگری رابطه نزدیک جنسی و عاطفی داشت. مدتی قبل از تمام شدنِ رابطهمان با هم خوش نبودیم. خواست رابطه را درست کند، زد و چشماش را کور کرد: برای نشان دادنِ اینکه برایش اهمیتِ بیشتری دارم، آن دختر را از زندگیاش حذف کرد. غافل از اینکه به علتهای کاملاً بیربطِ دیگری از رابطهمان ناراضی بودیم و پای حسادت در میان نبود.
مثالهای دیگری هم دارم از شرایطی که میتوانستم نسبت به رابطههای دیگرِ شریکان جنسی و عاطفیام حساس باشم و حسادت کنم. و نبودهام و نکردهام. آیا جز این بلد نیستم رفتار کنم یا ناخودآگاه همیشه جلوی رفتاری را که میدانم ناپسند است گرفتهام؟ نمیدانم.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه
از چه کسی بپرسیم؟
سؤالهایمان را درباره روابطِ جنسی از چه کسی بپرسیم؟ نمیدانم. و فکر میکنم این یکی از بزرگترین مشکلاتِ ما در ایران است. آیا هر کسی که درباره روابطش در این فضای مجازی مینویسد، باتجربه و صاحبنظر است؟ و میتواند راهنما و راهگشا باشد؟ لزوماً اینطور نیست.پس چه باید کرد؟ دقیق نمیدانم. راهحل موقت و سریعی که به ذهنِ من میرسد این است: اگر زبان انگلیسیتان خوب است و فیلترشکن هم دارید، از آلیس بپرسید. http://www.goaskalice.columbia.edu/Cat6.html
توضیح: یکی از خوانندگان پیشنهاد کرده است سؤالهایمان را از دکتر سارا ناصرزاده، رواندرمانگر جنسی، بپرسیم که جمعه، ۲۰ اردیبهشت، مهمانِ برنامه روز هفتم بیبیسی است. باز اگر فیلترشکن دارید، میتوانید به این صفحه سر بزنید.
اشتراک در:
پستها (Atom)